وحشت. [ وَ ش َ ] ( ع اِمص ) تنهایی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( بهار عجم ) ( آنندراج ) :
با تو برآمیختنم آرزوست
وزهمه کس وحشت و بیگانگی.
منبع. لغت نامه دهخدا
هراس، بیم، ترس،
حمید رضا مشایخی - اصفهان
دهشت
اندوه، نگرانی: ( کاس او - دنیا - را بی وحشت خس نیابی ) ( مقامات حمیدی، مقامه ی نخست )
آسمان بدون ستاره، انسان به وحشت ودیوانگی میکشه ووحشی وهمجی میشه وشد!
این واژه به گمان بسیار از دِهشَت پارسی است.
هراس . . . . ترس . . . خوف . . . بیم . . .
وحشیتیدن = وحشت کردن.
وحشتاندن = باعث وحشت کسی شدن.
هجومِ وحشت
بیم، پروا، ترس، ترور، توهم، خوف، دهشت، رعب، رم، واهمه، وهم، هراس، هول
وحشت در تاریخ بیهقی به معنی " نگرانی" نیز آمده است.
"و با آن همه وحشت و تعصب زیادت می گشت "
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۸.
در پهلوی " نیهیپ " در فرهنگ پهلوی به پارسی از استاد بهرام فره وشی.
نیهیپناک= وحشتناک
هراس، ترس
ترسیدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)