وحدت وجود

/vahdatevujud/

    monism or unitism
    pantheism

پیشنهاد کاربران

وحدت وجود: همتای پارسی این دو واژه ی این است:
ایرمانی زانسِه ( پهلوی: ارمانیه ermānih یعنی وحدت و اوستایی زانسه یعنی وجود )
قندی کمی بیشتر دستور زبان بیاموز که درست بنویسی و نگرشت را بهتر بازنمایی همچنین بیشتر
بخوان . . . .
خداوند تنها اول و آخر همه چیز و همه کس نمی باشد بلکه وسط و پیوند بین اول و آخر همه چیز و همه کس هم می باشد. لذا آیه قرآنی به شکل هو الاول و الآخر ناقص و ناکامل می باشد، زیرا الوسط در این آیه از قلم افتاده است. اما هو الظاهر و الباطن حقیقت دارد و معنای آن این است که خداوند متعال موجودی ست لایه تناهی یا نامتناهی یا بیکران و یا بی نهایت، لذا هیچ موجود دیگری چه واقعی و عینی و چه محض و غیبی غیر از او نه وجود دارد و نمی تواند وجود داشته باشد و آنهم نه به این معنای منفی که کلیه موجودات غیر زنده و زنده نباتی و حیوانی و انسانی و منظومه های ستاره ای و مجموعه های کهکشانی نیستی های هستی نما یا ظل و سایه یا ماسوی و یا غیر از خدا باشند بلکه اجزای لاینفک و جدایی ناپذیر خود وی. آیه دیگر قرآنی یعنی انا الله و انا الیه راجعون از دو بخش ساخته شده است ؛ یکی انا الله ، و معنای آن این است که ما انسان ها و همه موجودات نه تنها توسط خدا آفریده شده ایم بلکه از ابعاد فراوان و بیکران خود وی و نه از عدم یا نیستی. لذا این بخش از آیه به معنای جدا شدن از خدا نبوده و نمی باشد. معنای بخش دوم این آیه یعنی انا الیه راجعون و ترجمه آن به زبان فارسی به شکل ؛ رجعت یا بازگشت ما بسوی او ست ، متناقض و ضد معنای بخش اول آیه می باشد. احساس جدایی و بریدگی دینداران و خیالپردازان از خداوند ریشه در داستان بابا آدم و ننه حوای موسا و ایسا و محمّد دارد که بر اساس آن، آدم و حوا از باغ بهشت و آسمان و درگاه خداوند متعال طرد و جدا گشته و بروی کره ارض یا زمین تبعید گردیده اند و آنهم دقیقا معلوم نیست که آیا در حوالی مکّه و مدینه یا اورشلیم و یا در اطراف واتیکان سکنا گزیده بوده باشند. آن داستان یک افسانه تخیلی و توهمی بیش نمی باشد و محتوای آن از طرف خداوند متعال و در قالب وحی به گوش سر سرایندگان آن ابلاغ نگردیده است و آنهم به این علت و دلیل ساده و بدیهی که درگاه یا بارگاه و یا پیشگاه خداوند بینهایت می باشد و کرانه ندارد که یک چیزی بتواند به بیرون از آن طرد شود .
...
[مشاهده متن کامل]

نتیجه کلی :
خداوند متعال ( البته خدای حقیقی و واقعی و مطلق و بیکران از دیدگاه علمی و نه خدای آئینی و دینی که فقط یک لفظ یا واژه و یا کلمه بر زبان و در ادبیات و یک مقوله یا مفهوم و ایده انتزاعی در فهم و عقل انسان از باستان تاکنون بیش نبوده و نمی باشد ) در طول تاریخ پیدایش انسان روی کره زمین تاکنون هیچ انسان هایی را در بین اقوام یهود و عرب و عجم و هیچ قوم دیگری تحت عناوین سوشیان و منجی و ناجی و نبی و پسر و رسول و ولی و والی و هر گونه عنوان دیگری برای تربیت و هدایت معنوی بشر انتخاب و اعزام و ارسال ننموده و در گوش سر هیچ انسانی یک جمله یا جملاتی را تحت عنوان آیه و آیات نجوا و زمزمه نکرده است چه بطور مستقیم و بدون واسطه و چه غیر مستقیم یا باواسطه و شریعت راستین و حقیقی و واقعی خداوند متعال هرگز آئین و دین و مذهب و ایدئولوژی و فرقه و حلقه نبوده و نمی باشد بلکه علم و در راس آن علوم طبیعی و تجربی و ریاضی هم محض و هم کاربردی بهمراه فن آوری های مفید صنعتی و خلاقیت های مدرن هنری. آئین یکتا پرستی دینداران و خدا پرستان هم هیچ تهفه بدرد بخوری به حال انسان نبوده و نمی باشد و چیز دیگری نیست غیر از فرزند راستین و وارث بر حق و ادامه دهنده راه و کمال نهائی جمیع آئین های بت پرستی.
نتیجه کلی تر :
هیچ آئین و دینی که در طول تاریخ تاکنون روی کره زمین به پیدایش رسیده است، الاهی - وحیانی - آسمانی نمی باشد بلکه بشری - اوهامی - زمینی . لذا داستان یا افسانه آفرینش باید بطول کامل از نو سروده شود و این بار به زبان و روش علمی.
انسان آئینی و دینی و آتئیستی بخصوص در سطوح بالای رهبریت و پیشوائی و مرجعیت تقلید در مورد معرفت به خداوند متعال گمراه ترین نوع انسان ها بر روی کره زمین می باشند و هیچ نیروئی نمی تواند آنان را از این ظلمت های ژرف و جهل های علاج ناپذیر نجات دهد غیر از خداوند متعال که پس از ابلاغ امر آفرینش دیگر هیج گونه دخالتی در کار خود نمی کند و در تصمیمات اولیه خویش هیچگونه تجدید نظری نمی نماید و لذا خیالش مطلقا تخت و راحت است. و هرگز و هیچگاه امداد های غیبی بطور مجانی و رایگان بسوی یک فرد و خانواده و حزب و ایل و طایفه و قبیله و قوم و امت و یا ملتی نمی فرستد. اگر انسان با اختیار و اراده و خواست آزاد و خدادادی خویش زندگی دنیوی خود را به بهشت تبدیل نماید، بر اثر آن به اندازه سر یک سوزن و یا یک اتم به لذت و شادی خداوند افزوده نخواهد شد و اگر در عوض زندگی دنیوی خود را به جهنم تبدیل نماید، براثر آن به اندازه یک کوارک زیر هسته ای اتمی و یا به قدر کوتاه ترین طول موج نور نامرئی از لذت و شادی خداوند کاسته نخواهد گردید. زیرا لذت و شادی خداوند متعال در قالب کلی مطلق و بیکران است و مشمول حال نوسانات افزایش و کاهش نمی باشد بلکه فقط در قالب های جزئی موجودات زنده نباتی و حیوانی و بخصوص افراد انسانی.
ای انسان دینی دست بر دار، زمین بگذار، عبور کن و بگذر از این سد و مانع عظیم باز دارنده یعنی آئین یکتا پرستی/ زیرا هیچ چیز دیگری نبوده و نمی باشد غیر از فرزند راستین و وارث بر حق و ادامه دهنده راه و کمال نهائی جمیع آئین های بت پرستی/ گر نمی توانی ترک کنی این عادت یا اعتیاد کهنه و دیرنه را به تنهایی/ به آن تن در ده شبانه روز تا می توانی در چاردیواری کوخ گلی خویش که داری و ازان برخورداری/ اما نکن به مرام و سنت و رسم و روش قدیمی ضحاک مار بر دوش/ آنرا همه جانبه بر دیگران و همگان تحمیل بطور اجباری/ در پایان یک پند کودکانه به شیوخ خوب وان اینکه دست بردارند از این همه مردم آزاری/ تاکه انشاء الله شاید باشد الله از دست و زبان دنیوی شان در آخرت و قیامت خشنود و راضی/ تاکه رب العالمین یا خالق سماوات سبع و الارض نکند حرام بلکه شیر مادر را در زبان و کام و طبعشان حلال/ مپندار و نی انگار و نگیر آن طنین را به شوخی و بازی/ یعنی پژواک صدای نازنین شعار زن و زندگی و آزادی / در گوش سر و دل نگران حاجیان پس کوچه ای و خیابانی و خورده بازاری / سیاست حجاب و جدایی زن و مرد زهمدیگر از دوران کودکی تا پیری و کهولت و فرسودگی و مرگ و مردن/ ندارند ریشه در حکمت و امر و کلام و کار و هنر خداوند/ الا یعنی مگر یا بلکه در وسوسه های ابلیس یا شیطان و یا اهریمن/ جان معنا عشق ست و زندگی و کار و بازی و لذت و شادی و آزادی / نیست دیگر هنگامه ستم بر زن و مرد و ادامه بردگی و طاعت و بندگی به ولی و والی فقیه / گیانا بهر دریافت و فهم و درک این معنا بی درنگ آماده شو خروشان/ بسان کاوه آهنگر درفش کاویانی بر دوش شو خطر کن جان معنا را بجوی ز کام گربه کان و روبه هان و شی رکان/. حافظا به ملازمان سلطان مطلق کی رساند این سفارش را خدایا/ تاکه بابت روئیت جمال و جلال بی مثال ش نراند زدرگاه آن کبوتران آزادیو وین طوطیان شکر خا را /

هستی یگانه
مفهوم بعضی اشعار به این اشاره شده است که :
همه چیز از اوست
ولی شاعر به حدی میرسد که در اشعار میگوید
همه چیز اوست ( یک پله بالاتر است از مفوم بالایی )
وحدت وجود:همدلی همهچیز
به عبارتی ساده همه چیز در اصل خداست نه موجودی جدا از خدا
در ابتدا عرض می نُمایم که تنها با فلسفه می شود وحدت وجود و یا شهود را درک نکرد. چون فلسفه با دَریدن هر چیز و چیزکی به دنبال قانون است. که البته اگر فضول فلسفه را کنار بنهیم، بس آمالی نکوست. لیکن مشکل اینجاست
...
[مشاهده متن کامل]
که در عالم هستی حتی یک چیزکی نیز نیست که قانونی دایم ثابت، داشته باشد. این ازآن روست که مطلق تنها اوی است و الباقی توهمات ذهنیت اند. آدمی از برای آنکه بتواند درین بلوا بِزید دست به دامانِ زمان شد تا بگوید لاقل در یک دوره های زمانی قوانینی دایمی در عالم هستی وجود دارد. لاکن خود زمان مفهومش ثابت نیست. به اختلاف زمانهای شرعی در طول یکسال بنگرید. با یکدیگر هیچگاه برابر نیستند. اینجا عالم اسرار است. بین مخلوقات هیچ توفیری موجود نیست. هر احد و نفر ی یک وقت معین را دارد که یا آمده وَ یا می آید وَ یا همچون ما درین جهان است. وَ این تنها قانون اینک ماست. معذالک وحدت وجود را نتوان از احساس فهم کرد. این فهمی ست که روح آنرا بر ما میسر می سازد. آدمی و هر چیز و چیزکِ دیگری در نیستی مطلق اند. شرط بقا در حیّومیت اوی است. که این مهم نیز بر اساس آمالِ تک به تک مخلوقات میسر می شود. به عبارت دیگر آدمی تنها توان بینندگی را دارد. او با مجموع حواس که از برکات روح در موجودیت سه گانه بشر به مدد حضرت هو ایجاد گشته تنها بیننده است. که البته مقصود تنها بینندگی از دیدگان نخواهد بود. هر فهمی منظره خویش را دارد که این یکی اتفاقا تنها از طریق توان چشم میسر نمی باشد. لهذا جمله افعالِ هر موجودیت دنیوی، از الهامِ حسی، آمال می شود. پس ما بیننده ای آمالگریم. هر آمال را اوی تنها فعل می سازد. چون ما ارباب این تن های در امانتمان نیستیم. تن از برای چشیدن اوی به روح اهدا شد. در حقیقت برای چیستی آن سیب خاک به اراده اوی تن گشت. حال ما در مقابلِ تنها اوییم. چون جمله محدودی از نامحدودیت استیم. حتی اینک، نیز اوی است. چرا چون فهم، نیز اوی است. روح نیز اوی است. این فهم تنها از برای عارفین نمی باشد. این فهم از برای آدمی ست. ازین روست که پیربلفضل، ابوسعید را می گوید در الله غرق شو تا بی نیاز گردی. چون آدمیِ در الله، در همه چیز موجود است. و این ازآن جهت است که اوی در هر چیز و چیزکی موجود است. و این وحدت ازآن جهت گنگ است که موجودیت اوی فرای فهم ماست. مرگ یعنی پایان. لاکن تن پس از مرگ در زیستنی معکوس قرار می گیرد. گویی در مرگ می زید. به عبارت دیگر جمله مخلوقات بدون اوی در نیستی و پوچی گرفتارند. پس وحدت وجود و شهود و حلول و . . . جمله یکی اند. همه اوی اَند و اوی جمله.

بپرس