وجه

/vajh/

    disbursement
    money
    remittance
    fund
    payment
    fee
    cause
    figure
    mode
    side
    way
    means
    (sum of) money
    phase
    manner
    justification
    [gram.] mood
    surface
    [o.s.] face
    hedron _
    sum
    form
    voice

فارسی به انگلیسی

وجه اشتراک
commonality, affinity

وجه التزام
consideration

وجه الخسار
damage

وجه الضمان
bail, deposit, margin, recognizance

وجه الضمان دادن
post

وجه الضمانه
guranty, bond, caution money, guaranty

وجه المصالحه
scapegoat

وجه امانی
deposit

وجه پرداختی
payment

وجه تامین کردن
fund

وجه تسمیه
appellation, etymology

وجه تشابه
common denominator, parallelism

وجه تقابل
foil

وجه تمایز
distinction

وجه خالی
[cheque]for which sufficient funds are not evailable in the bank

وجه در جسم هندسی
surface

وجه دهنده
payer

وجه شرطی
subjunctive, subjunctive mood

وجه مجهول
passive voice

وجه مصدر
the infinitive mood

مترادف ها

face (اسم)
نما، منظر، سطح، صورت، رخ، لقاء، قیافه، چهره، رو، وجه، قبال، رخسار

mode (اسم)
طرز عمل، فن، مقام، سبک، رسم، وجه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، طور

form (اسم)
ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، شکل، روش، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس

mood (اسم)
حالت، مزاج، حال، مشرب، وجه، خاطر، حوصله، قلق

payment (اسم)
پرداخت، پول، وجه، قسط، تادیه، کارسازی

پیشنهاد کاربران

وَجه:
وَجه به چهره ( ظاهری ) انسان گفته می شود که از ابرو و چشم و. . . تشکیل شده است و همگان آن را می بینند: فاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ
وَجه:
وجه در قرآن به دو معنای صورت ظاهری، یعنی صورت یا روی اشیاء مانند فاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ، و یا به معنای صورت باطنی، به معنای جهت گیری اطلاق می شود؛ زیرا آدمی رو به جلوی صورتش حرکت می کند: ( إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ) از آنجا که برحسب ظاهر، وجه به جهتی گفته می شود که "رو به غیر" دارد و دیگران آن را می بینند؛ لذا تمامی صفات افعالی خداوند متعال و آیات الله، "وجه الله" هستند: کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ
...
[مشاهده متن کامل]

وجیه: به کسی گفته می شود که نزد دیگرانی که با او مواجه هستند، وجهه و اعتبار و آبرو دارد، وَجِیهًا�فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ�

توجیه از وجه آمده و توضیح آنرا دوستان دادند اما برابر وجه ؛ روی می شود که از روییدن آمده ( یعنی صورت ؛ سمت ) که بعد ها از روییدن ؛ رویش ( صورت یافته = رشد ) رویا ( روی آ = بسیار صورت یافته = هر آنچه که چند وجه باشد = خیالی ) و . . . ساخته شد پس وجه دقیقا برابر روی است از اینرو
...
[مشاهده متن کامل]

وجه = روی مثال = وجه مشترک این دو = روی مشترک این دو
موجه / توجیه = رویین ( چیزی که روی و وجه و صورت دارد ) و چون همانند رویین تن = چیزی ک تن را صورت میبخشد و میپوشاند و سمت و سو به آن میدهد حالت دفاعی ایجاد میکند میتواند برای توجیه که اثر دفاعی در کلام دارد بهره برداری شود
رویسار / رخسار / روییزه = روی ایزه ( برابر is لاتین به چم شدن و هست بکار میرود همچون پاکیزه / دوشیزه و . . . ) = صورت شده ( توجیه و موجه )
اقدام موجه انجام داد = کار رویین انجام داد ( کاری ک اثر دفاعی و قابل قبول در برابر آسیب دارد )
رویش = چند وجهی شدن ک نشان از رشد دارد.

�وجه یا وجه مالی� برابر با �دارایی�
نگاه، رو، پهلو و چهره برابر های این واژه عربی هستند که خیلی به گویش مردم آمده اند.
روی
صورت
واژه برگرفته از زبان های هند و ایرانی یا هند و اروپایی است و با face همخانواده است و در لاتین facie است که تلفظش بسیار با تلفظ وجه همانند است
وجه : وجه در لغت به معنی صورت است و گاهی به معنی ذات به کار برده می شود .
بنابر این وجه الله یعنی ذات خدا .
�کلّ شیء هالک إلا وجهه� ( قصص، 88 )
در این آیه خداوند می فرماید: بعد از اینکه برای دومین بار در صور اسرافیل دمده می شود همه می میرند غیر از وجه ( چهره ) خداوند. کسی از امام صادق ( ع ) پرسید این وجه الله یعنی چه؟ امام فرمودند: چهره ی خداوند ما هستیم مردم به وسیله ی ما خدا را می بینند و می شناسند. وجه خدا همان چهارده معصوم هستند با حروف ابجد اگه حساب کنی می شود14
...
[مشاهده متن کامل]

و=۶
ج=۳
ه=۵

قصد
شیوه
طُرُق
شوند ( وجه ، سبب )
طلعت
وجه ناقابلی جوف پاکت
چهره، رخ، رخسار، روی، صورت، جور، روش، شکل، طریق، طریقه، طور، منوال، نمط، وضع، بودجه، پول، دینار، سرمایه، مبلغ، نقدینه، جانب، سمت، سو، طرف، حالت، دلیل، سبب، علت
هوالعلیم
وجه : چهره ؛ رو ؛ صورت ؛ سمت وسو ؛ جور ؛ جهت ؛ روش ؛ شیوه ؛ شکل ؛ مبلغ ؛ پول. . .
وجه اللّه: ذات خداوند ؛ خشنودی و رضایت باری تعالی. . . .
ذات _ وجود
نیت
در ریاضی ، پهلو . ( وجه های جانبی = پهلوهای کناری )
وجه:
بمعنی ارزش و بها، . . .
خطی ز مشک سوده در اثبات دلبری
وجهی نوشته بر ورق روی چون خورش
. . . . . .
بمعنی دلیل، نحوه
خواجو گوید:
ای بصد ( وجه ) رخ خوب تو وجهی ز بهشت
وی بصد باب سرکوی تو بابی زارم
...
[مشاهده متن کامل]

و
گنج قارون چو درین ره به پشیزی نخرند
رخ زردم بچه ( وجه ) اینهمه زر گرد آورد
. . . . .
بمعنی دست آورد :
سیمی که مرا باید از دیده شود حاصل
وجهم به از این چبود کز چهره برانگیزد . . خواجو
. . . . .
تناسب و دلیل
مرا ماهیت رویش چو شد روشن بدانستم
که بی ( وجهست ) تشبیهش به ماه آسمان کردن
. . . .
بمعنی راه طریق و روش، نحوه
سعدی:
بگفت از اینچه تو بینی حلال ملک منست
نیامدست به دستم به وجه آزاری
بمعنی جایگزین ، تعویض
حافظ:
غبوس زهد بوجه خمار ننشیند
مرید خرقه دردی کشان خوش خویم

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس