( وألة ) وألة. [ وَءْ ل َ ] ( ع اِ ) سرگین گوسفند و شتر فراهم آمده درهم چسبیده یا کمیز و سرگین شتر فقط. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) .
واله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) نوعی بافته ابریشمی. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . والا، که پارچه ابریشمی لطیف است. ( فرهنگ نظام ) . والا. ( برهان قاطع ) . قسمی از حریر ابریشمی باریک. ( غیاث اللغات ) ( از جهانگیری ) ( از لطایف اللغات ) . || خشینه سفید را نیز گویند و آن پارچه ای است خودرنگ که آن را سفید نکرده باشند و همچنان سفید بافته شده باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . خشینه سپید و پارچه سفید خودرنگ و رنگ ناکرده. ( از ناظم الاطباء ) . || سراب. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ خطی ) . سراب که مثل آب نماید. ( انجمن آرا ) . شوره زار که چون آب نماید. ( فرهنگ خطی ) . و آن چیزی باشد که در صحراها از دوربه آب می ماند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) :
... [مشاهده متن کامل]
از شوق دوست جانب خود می کنم نگاه
چون تشنه کز عطش به سوی واله می رود.
سیف الدین عارج ( از جهانگیری ) .
|| مبالغه در کارها. || زاری. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || در جندق و بیابانک ، نام جوالی که بدان کوت [ رشوه ] کشند. گاله. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
به کشخان واله بردن از طویله
ز نا چنگ آب خوردن با کویله.
یغمائی.
واله. [ ل ِه ْ ] ( ع ص ) حیران و بی خود و سرگشته از افراط در عشق و محبت. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ) . شیفته و سرگشته در عشق. مفتون. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . عاشق. ( ناظم الاطباء ) . بسیار اندوهگین نزدیک به جنون و حیران از شدت وجد. ( فرهنگ نظام ) . که اندوهگین است یا عقل او از شدت اندوه بشده است. ( از اقرب الموارد ) . حیران. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) . شیفته. ( زمخشری ) . بیخود از اندوه و عشق. ( منتهی الارب ) :
من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم
آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله.
منوچهری.
ز تعظیم و جلال و منزل و قصر رفیع تو
ملک دربان فلک چاکر قضا واله قدر حیران.
ناصرخسرو.
بدان خدای که پاکان خطه اول
ز شوق حضرت او والهند چون عشاق.
خاقانی.
دیده یک عاقل هشیار ندید
که چو من واله و حیران تو نیست.
منبع. لغت نامه دهخدا
سرگشته
وقتی در یک جایی ازدحام جمعیت باشد و همه باهم در حال صحبت کردن باشند اصطلاحاً می گوییم چه وَلْوَله ای شده. یعنی شلوغی و غوغایی به پا شده. جنبش زیاد همراه با سروصدا. واله به جنب و جوش افتادن صدادار.
دایم به هوایت شده ام واله و شیدا
کز وجد و جنون سر زده ام جانب صحرا
رحمی بنَما بر منِ شوریده ای رسوا
ای پادشه مسند اقلیم تجلا
قصر تو فلک تکیه گهت عرش معلا
تا شد ز عدم ذات تو پیدا به تفضُل
... [مشاهده متن کامل]
در بند شیاطین شده با سلسله و غُل
زنهار ندیده ست کسی جاه و تجمل
ای شاه رُسُل شمع سُبُل راه برِ کل
شهباز دنیٰ طایر یَوجِِی فتدَلّیٰ
شد مهر فرح بخش تو در سینهٔ من جَزم
کردم به صد میل و کرم نعت ترا نظم
با روح و جسد سوی سما رفتی از این بزم
یک نسخه ز وصف شب معراج تو ونجم
طغرای تو یاسین لوای تو فتحنا
وز بهر قدم بوسی و یا دیدن رویت
صد خضر و مسیح راه نوردند به سویت
یابند به خود راحتی از نکهت کویت
والیل قسم در شکنِ طرهٔ مویت
والشمس به ماه رخت ای شمع دل آرا
هر دل که به ذکر تو بود واصل و شاغل
فارغ شود از وسوسه ی دیو رذایل
با جمع رسل شد ز خدا وصف تو نازل
اکلیل تو حٰم قبای تو مزمل
مدح تو الم نشرح و القاب تو طاها
در بزمگه خاص خدا گشتی تو مهمان
گفتی و شنیدی سخن حضرت رحمان
از ناظم این شعر شنیدم منی حیران
زان شد به خلیل آتش نمرود گلستان
گذاشت به دل مهر تو ای شاه برایا
از هیبتت ای بنده ای برگزیده ی توحید
ابلیس نگونسار شد و سخت بترسید
سری به سجود آمد و منقاد تو گردید
چون محکمه ای کنگره ی قصر ترا دید
غلتید حصار یمن و قلعه ی کسرا
اندوه ناک
واله vaaleh
کسی که از عشق حیران وسرگردان شده ، شیدا ، مجنون
مرحبا ای پبک مشتاقان بده پیغمان دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم زعشق شکر و بادام دوست
واله ( Whale ) :[اصطلاح کازینو]یک بازیکن با ارزش بالا که با سهام های بزرگ بازی می کند.
عاشق و حیران . سراب
واله یعنی اندوهبار
ازچله به چله همه درواله ی ماتم
درچهره توحیدشکست آیه ی ماتم
آنکس که دلم به قامتش زیروزبربود
برساحت چله ها کشد پرده ی ماتم