1 - واقف ( کسی که چیزی را می داند ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آگاه ( پهلوی ) زانند zānand ( سغدی ) غربک qarbek ( سغدی ) . 2 - واقف ( وقف کننده ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: یشتاک yaŝtāk ( مانوی با پسوند پهلوی آک )
دیده ور. [ دی دَ / دِ وَ ] ( ص مرکب ) صاحب دیده. با بینائی. مقابل کور. صاحب چشم. بصیر. بیننده. ( یادداشت مؤلف ) . بینا. ( شرفنامه منیری ) . ابصار، دیده ور گردانیدن. ( منتهی الارب ) : گردد ز چشم دیده وران ناپدید ... [مشاهده متن کامل]
اندر میان سبزه به صحرا سوار. فرخی. دیده ور پل بزیر گام کند کور بر پشت پل مقام کند. سنایی. چشمها دیده ور ز دیدارش. سنایی. || ( مجازاً ) واقف به اسرار. ( شرفنامه منیری ) . مطلع. آگاه. صاحب بینش و مرد حقیقت بین. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . درک کننده امور. واقف به احوال. بصیر: استطلاع ؛ دیده ور کردن خواستن. ( المصادر زوزنی ) . اظهار؛ مطلع و دیده ور ساختن کسی را. ( منتهی الارب ) : زین یپنلو هر که بازرگان تر است بر سَرَه و بر قلبها دیده ور است. مولوی. سنگ ریزه گر نبودی دیده ور چون گواهی دادی اندر مشت در. مولوی. اگر تو دیده وری نیک و بد ز حق بینی دو بینی از قبل چشم احول افتاده ست. سعدی.
اهل وقوف ؛ کارآزموده. باوقوف. ( ناظم الاطباء ) . آگاه. اهل خبرت.