واقف

/vAqef/

    aware
    informed
    knowing
    benefactor
    leery
    settler or bequeather of a pious foundation

فارسی به انگلیسی

واقف به
aware of

واقف شدن
wake

مترادف ها

benefactor (اسم)
بانی خیر، نیکوکار، ولینعمت، واقف، صاحب خیر

پیشنهاد کاربران

1 - واقف ( کسی که چیزی را می داند ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
آگاه ( پهلوی )
زانند zānand ( سغدی )
غربک qarbek ( سغدی ) .
2 - واقف ( وقف کننده ) .
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
یشتاک yaŝtāk ( مانوی با پسوند پهلوی آک )
دیده ور. [ دی دَ / دِ وَ ] ( ص مرکب ) صاحب دیده. با بینائی. مقابل کور. صاحب چشم. بصیر. بیننده. ( یادداشت مؤلف ) . بینا. ( شرفنامه منیری ) . ابصار، دیده ور گردانیدن. ( منتهی الارب ) :
گردد ز چشم دیده وران ناپدید
...
[مشاهده متن کامل]

اندر میان سبزه به صحرا سوار.
فرخی.
دیده ور پل بزیر گام کند
کور بر پشت پل مقام کند.
سنایی.
چشمها دیده ور ز دیدارش.
سنایی.
|| ( مجازاً ) واقف به اسرار. ( شرفنامه منیری ) . مطلع. آگاه. صاحب بینش و مرد حقیقت بین. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . درک کننده امور. واقف به احوال. بصیر: استطلاع ؛ دیده ور کردن خواستن. ( المصادر زوزنی ) . اظهار؛ مطلع و دیده ور ساختن کسی را. ( منتهی الارب ) :
زین یپنلو هر که بازرگان تر است
بر سَرَه و بر قلبها دیده ور است.
مولوی.
سنگ ریزه گر نبودی دیده ور
چون گواهی دادی اندر مشت در.
مولوی.
اگر تو دیده وری نیک و بد ز حق بینی
دو بینی از قبل چشم احول افتاده ست.
سعدی.

اهل وقوف ؛ کارآزموده. باوقوف. ( ناظم الاطباء ) . آگاه. اهل خبرت.
حقوق
آگاه بودن
چیزی را قبول داشتن
ایستاد
کسی که مالی را وقف کند
داننده ، آگاه، متضاد بی اطلاع
داننده

بپرس