واقع شدن


    to happen
    to occur
    to take place

مترادف ها

occur (فعل)
رخ دادن، اتفاق افتادن، خطور کردن، واقع شدن

happen (فعل)
رخ دادن، شدن، صورت گرفتن، روی دادن، اتفاق افتادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن

lie (فعل)
ماندن، خوابیدن، دروغ گفتن، واقع شدن، دراز کشیدن، قرار گرفتن، سخن نادرست گفتن، موقتا ماندن

situate (فعل)
واقع شدن، جا گرفتن، در محلی گذاردن

پیشنهاد کاربران

جا گرفتن
قرار گرفتن
روی دادن ، صورت گرفتن
جای داشتن، جای گرفتن
بجای کارواژه "واقع شدن"، دربرخی جاها می توان از جای داشتن ( یا گرفتن ) بهره برد:
ایران در پهنه ( منطقه ) ی خاورمیانه واقع شده.
ایران در پهنه ی خاورمیانه جای گرفته ( یا جای دارد ) .
- خشت از جای رفتن ؛ تیر از کمان دررفتن ، کنایه از به وقوع پیوستن است : امیر بدگمان گشت و دراندیشید و دانست که خشت از جای خود برفت. ( تاریخ بیهقی ) .
صورت گرفتن
پیشامدن، رویدادن، وقوع

بپرس