واقع

/vAqe~/

    situated
    located
    occurring
    happening
    real
    reality
    fact
    [adj.] situated
    [n.] reality

فارسی به انگلیسی

واقع بین
realist, actualist, realistic, down-to-earth, pragmatist, actuallst

واقع بینانه
down-to-earth, realisti cally

واقع بینانه در هنر و ادب و نقد ادبی
objective

واقع بینی
earthiness, realism

واقع در اطراف دندان ها
periodontal

واقع در بخش کلیسایی
parochial

واقع در بلندا
upland

واقع در پایین
down

واقع در جنوب ایالت
downstate

واقع در خارج
exterior

واقع در زیر زمین
subterranean, nether

واقع در شمال غرب
northwest

واقع در فضا
spatial

واقع در گوشه
corners

واقع در مسیر و محل بارگیری و باراندازی
port of call

واقع شدن
to happen, to occur, to take place

واقع گرا
realist

واقع گرایانه
pragmatic, pragmatically

واقع گرایی
realism

واقع مانند
true-life

مترادف ها

bestead (صفت)
واقع

bested (صفت)
واقع

پیشنهاد کاربران

واقع. [ ق ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از وقوع. رجوع به وقوع شود. || حاصل. ( اقرب الموارد ) . || آنکه سنگ آسیا را نقر کند. || مرغ که بر درخت باشد یا لانه گرفته باشد. ( اقرب الموارد ) . || مرغ فرود آینده از هوا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- نسر واقع. رجوع به ذیل همین کلمه شود.
|| آنچه واجب میگردد. لازم. || ثابت. || وضع شده. || نصب شده. || آن که ظاهر میشود و پدید می آید و میرسد. ( ناظم الاطباء ) . || راست. درست. محقق. صحیح. یقین.
- غیرواقع ؛ نادرست. ناصحیح.
|| حقیقت.
- درواقع ؛ در حقیقت. فی الواقع.
|| ( اصطلاح نحوی ) کوفیان فعل متعدی را گویند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || ( اِ ) ( اصطلاح کلامی ) از نظر متکلمان لوح محفوظ. ( تعریفات جرجانی ) . || ( اصطلاح فلسفی ) در نظر حکما عقل فعال. ( تعریفات جرجانی ) . || عالم خارج. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . || آنچه در نفس الامر است. ( فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ) . || ( اصطلاح منطقی ) قضیه صادقه. ( از فرهنگ علوم عقلی ) . || مطابقت قضیه دینیه با خارج. رجوع به صادق و حق و نفس الامر شود. ( فرهنگ علوم عقلی ) . || ( اصطلاح عرفانی ) هجویری در این باره چنین آرد: مراد از واقع معنائی است که اندر دل پدید آید و بقا یابد برخلاف خاطر و بر هیچ وجه مرطالب را آلت دفع کردن آن نباشد چنانکه گویند �حط علی قلبی و وقع فی قلبی � پس دلها محل خواطرند اما واقع جز بر دل صورت نگیرد که حشو آن جمله حدیث حق باشد و از این جهت است که چون مرید را در راه حق بندی پدید آید آن را قید گویند و گویند واقعی افتاد. ( کشف المحجوب ص 502، از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ) .
واقع. [ ق ِ] ( اِخ ) نام اسب ربیعةبن جشم نمری. ( منتهی الارب ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

سلیم
واقع: براستی، قرار گرفتن
سلیم
واقع: براستی
پدیدار . جا گیر .
واقعیت
این سازه در دشتی واقع شده = این سازه در دشتی جاداده شده
پیش آمده
جایی که رخدادی هستنده شده است
در جایگاه رخداد
به جای واقع میشود جارخداد
پیشنهاد من
جارُخ است
پدیدبار، پدیدباره،