واسطه

/vAsete/

    mean
    go-between
    instrumentality
    intermediary
    mediator
    medium
    middleman
    score
    intermediator
    mediu
    agent
    cause
    means

فارسی به انگلیسی

واسطه حسابی
arithmetic mean

واسطه معاملات
broker

واسطه کاری کردن
job

مترادف ها

go-between (اسم)
میانجی، دلال محبت، دلال، رابط، واسطه

middleman (اسم)
دلال، واسطه، نفر وسط صف، ادم میانه رو

inductor (اسم)
واسطه، واسطه القاء

medium (اسم)
وسیله، واسطه، رسانه، محیط کشت

intermediate (صفت)
متوسط، واسطه، در میان اینده، در میان واقع شونده

psychic (صفت)
روانی، واسطه، معنوی، روحی، ذهنی

پیشنهاد کاربران

میانوَر / میانجی = واسط ( انکه و انچه که با وسط چیزی یا کسی در کار است ؛ همانند سرویس گران که میان دو چیز کاری را از جایی/چیزی به جایی/چیز دیگر تحویل میدهد
برمیان = فاصله و حد دو چیز
درمیان= حد میانه دو چیز = انچه میان دو چیز باشد = اشتراک = همند
...
[مشاهده متن کامل]

بیکَش = بیدون کمک و واسط ( در زبان مازندرانی کَش را پهلو و کناره میگویند و پهلوی کسی را گرفتن نشان از کمک و واسطه گری دارد => بیکَش بدون پهلو و گوشه و کناره => بیکش میشود بدون واسطه ( به هندوکش مراجعه شود = کنار های هند ( کوههای کناری هند ؛ واژه کشیدن فارسی نیز از اینجا آمده
کشیدن یا drawing یعنی برابری و سپس نقاشی ک طرح نمونه و برابر با چیزی زدن از آنجا امد یعنی کشیدن ( کاری که در عمل کش و قوس ایجاد میشود کشیدگی و برابری بین دو نقطه است که خاصیت کشسانی را ایجاد میکند ؛ از همینرو به تساوی در لاتین draw یا کشیدن یا همان نقاشی گفته شد و در زبان هندو اروپایی کشیدن و کَش به چمار کشسانی / برابری بین دو چیز / پهلو ( منظور کشیده شده از چیزی می باشد ؛ چراکه پهلو هر چیزی کشیده تر از جاهای دیگر می باشد ( کشتی پهلو گرفت = کشتی کناره گرفت )
بیگوش = بی گوش = بدون گوشه و واسط
کُنج = بخش کناری و گوشه از هر چیزی که اثر موثر و غیر موثر در هر زمینه ای داشته باشد را کنج گویند ( همچون ستون که موثر است و کنج که غیر ستون و غیر موثر ) => کنجه کاری را در اختیار داشتن = گوشه ای از کار را بر عهده داشتن که نشان از داشتن یک واسط و فرد غیر موثر در کار می باشد پس بیکنج میشود بدون واسط و مستقیم ( هر چیز بدون کنجی مستقیم و صاف است => بیکنج = بدون واسطه و مستقیم ؛ بدون فصل و گوش
فصل دوم = کنج دوم
فاصله = برمیان / برکُنج ( چون فصل از دوری و جدایی می آید و کنج هم از دوری و جدایی پس برکنج / برمیان میشود فاصله )
فواصل/فصول = کنجار / کنجود
فاصله بین دو خط را حساب کنید = برمیان/ برکنج بین دو خط را حساب کنید.
زاویه = برکُنج/برگوش ( اندازه هر کنج و گوشه )
از این زوایه ( برگوش/برکنج ) بش نگاه نگرده بودم

پیشنهادِ واژه : " اَندرمیانه ( به ریختِ پارسی ) / اَندرمیانَگ، اَندرمیانَک ( به ریختِ پهلوی ) به چمِ " واسطه"
آن کس یا آن چیزی که واسطه است = اَندرمیانه/اَندرمیانَگ
رویهم رفته برایِ واژگانی همچون " وساطت کردن، واسطه و. . . " بهتر است از پیشوندِ " اَندر" یا پیشوندِ " میان" بهره ببریم. پیشوندِ " اَندر" پیشوندِ توانمندتری است؛ چراکه آن افزون بر " میان" ، پیشوندهایِ " به میان، درمیان" را هم پوشش می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

نمونه:
وساطت کردن = اَندر کارواژه ( =فعل )

Intermediary
کارچاقکن
[اصطلاح تخصصی ارزهای دیجیتال]
Intermediary/Middleman
شخص یا نهادی که به عنوان واسطه بین طرفین مختلف برای ایجاد توافقات یا اجرای دستورالعمل ها عمل می کند.
🇮🇷 واژه ی برنهاده: دستمیان 🇮🇷
هر چیزی که در میان واقع می گردد.
عامل
میانجیگری . . . . . دلالی . . . . .
به دلایلی
میانجی
داستار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس