وادار کردن


    coerce
    compel
    constrain
    dragoon
    force
    hustle
    impel
    provoke
    push
    urge
    browbeat
    sandbag
    to persuade
    to oblige
    make
    make

فارسی به انگلیسی

وادار کردن از راه تطمیع
suborn

وادار کردن از راه رشوه
suborn

وادار کردن با استفاده از مقام
jawbone

وادار کردن با تهدید
intimidate

وادار کردن با حیله
maneuver, manoeuvre

وادار کردن با مهارت
maneuver, manoeuvre

وادار کردن با نوازش
wheedle

وادار کردن به طور ناگهان
sting

وادار کردن به هجرت
exile

وادار کردن به کارهای بد
instigate

وادار کردن به کاری
induce

مترادف ها

enforce (فعل)
تاکید کردن، اجرا کردن، مجبور کردن، وادار کردن، از پیش بردن

have (فعل)
دانستن، بدست اوردن، جلب کردن، گذاشتن، رسیدن به، داشتن، کردن، وادار کردن، صرف کردن، دارا بودن، بهره مند شدن از، مالک بودن، باعی انجام کاری شدن، در مقابل دارا

move (فعل)
تحریک کردن، بازی کردن، تکان دادن، حرکت کردن، سیر کردن، وادار کردن، حرکت دادن، جنبیدن، بجنبش دراوردن، به حرکت انداختن، متاثر ساختن

influence (فعل)
ترغیب کردن، وادار کردن، تاثیر کردن بر، نفوذ کردن بر، تحت نفوذ خود قرار دادن

compel (فعل)
مجبور کردن، وادار کردن

oblige (فعل)
مجبور کردن، وادار کردن، متعهد شدن، ممنون کردن، مرهون ساختن، لطف کردن

persuade (فعل)
ترغیب کردن، وادار کردن، بران داشتن

induce (فعل)
وادار کردن، استنتاج کردن، تحریک شدن، اعوا کردن، تهییج شدن

impel (فعل)
وادار کردن، مجبور ساختن، بر آن داشتن

endue (فعل)
بخشیدن، دادن، اراستن، پوشاندن، وادار کردن، پوشیدن، بخشیدن به

instigate (فعل)
برانگیختن، تحریک کردن، وادار کردن

پیشنهاد کاربران

الزام
برآن داشتن :وادار کردن به.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص 134 ) .
( برگرفته از یادداشت جناب باقری )
وادار کردن[ اصطلاح کفاشی]: پیشکار با هنری که دارد رویه کفش ( پستایی ) را به قالب ثابت می کند. و به اصطلاح چهار میخ می کند.

بپرس