هِیکَل:
١. پیکر، تن، تنه، اندام، بالا
۲. [مجازی] انسانِ / جاندارِ درشت و تنومند
۳. نما، برون، نمود، نمایه، رو، رویه؛ پوشش؛ سیما، ریخت، سر و رو
۴. [دیرین] چشم زخمی / تلسمی که به بازو یا اندامی از تن میبستند
... [مشاهده متن کامل]
۵. [دیرین] نیایشگاه، پرستشگاه، بتخانه ( چنان دان که این هیکل از پهلوی / بُوَد نام بتخانه ار بشنوی ( عنصری: ۳۶۲ )
۶. [دیرین] نما؛ نگار، نقش، فرتور
چیز مهمی که امروز فهمیدم این است که کَ لی که معنای کچلی میدهد با واژه دَکِلِستِن مازندرانی یکی می باشد و به معنای ریختن و ریخته شده میباشد پس ک َ ل شدن همان ریخته شده است و در کلانتر هم به دلیل اینکه در قدیم همانطور که دوستان گفتند قلندران = calander صورت خودرا میتراشیدند به آنها اطلاق شد , کِل به چم جا و خانه و در کِرک کِلی مازندرانی ( خانه مرغ ) کِلی او / کیله او ( خانه آب = جوی ) و . . . دیده شده
... [مشاهده متن کامل]
از اینرو میتوان فهمید کال به چم خشکی که در میانکاله آنرا داریم از فعل دکلستن آمده و کال تغییر یافته کَ ل است و به میوه های نرسیده و خشک کال و به ادم های کچل ک َل گفتند . همچنین در زبان مازندرانی به اصلا و هیچ ( تمامیت در چیزی ) دَ کال میگویند و باز نشان از این دارد برای اشاره به تمامیت چیزی از ک ُ ل / ک َ ل یا کلاً استفاده میشده . پس یکی دیگر از مشتقات آن بطور کل و کامل است.
پس داریم
کِ ل / ک ِ لی / کیله = خانه ( جایی که خشک باشد )
ک َ ل / کال = خشک و ریخته شده ( کلانتر = قلندر = کامل خشک و ریخته شده => اشاره به بی مویی و تاس بودن زیاد آنان )
کُ ل = بطور کل و کامل ( تماما )
کال = در جایی دیگر از این خشک بودن = کال برای شمارش نیز بهره شد ( چند کال گردو = چند عدد گردو ) همچنین در زبان لاتین نیز برای شمارش از واژه calculator بهره میشود که باز نشان از این دارد قلندران = کالندران = کلانتران کارشان ستاره شناسی و حساب رسی بوده / اصطلاح اینکه میگویند با من خشکه حساب کن هم بسیار شکآور به اسن است که خشکه همان کال میشود پس => با من نقداً و شمرده حساب کردن هم از همینجا آمده
واژه دکال دقیقا زمانی در زبان مازندرانی بکار میرود که بخواهیم در پاسخ به ادعاهای یک فرد بگویم تازه تو هم مثلا ادم شدی و . . . ( یعنی بحساب آوردن ملاک بوده ) پس کال و دکال یعنی حساب آوردن و دکال یعنی تو را هم بحساب می آیی؟؟ همچنین دکال میتواند از دک کال آمده باشد یعنی ادعای حساب شدن را داشتن که باز هم سخن بنده را تایید میکند ( دک و پوز = ادعا ) خود دک با داک / دکان و . . همریشه است یعنی جلو آمده و در داکی =docky یعنی منقار جلو آمده دوک نیز در زبان مازندرانی یعنی جلو آمده ( دوک سوال = به کسی که پیشانی اَش جلو آمده باشد گفته میشود )
آیا واژه call یعنی فراخواندن نمیتواند رپتی به این داشته باشد؟؟؟ فراخواندن جهت شمارش و حساب آوری بوده پس آیا نمیتوان فهمید call لاتین همان کال ایرانیست اما با کاربردی دگردیس شده؟؟
هیکل / پیکر / کران / کلان / کال / کُل / کَل ( خشک شده = موهای ریخته شده ) / شِکل / شِکِل ( واحد پول اسراییل ) / دکال ( در زبان مازندرانی یعنی ادعای حساب داشتن = شمرده شدن ) همگی به حد و حدود و تعداد و خشکی و خشکه حساب کردن اشاره دارد مثلا در واژه شِکل = شِ کل یعنی از کِل آمده از پیکر و حد و کران آمده = پیکر دار
پس میتوان فهمید هیکل همان پیکر بوده اما با اوازی دیگر یعنی پی - - > هی و کر - - - > کل شده و هر دو یکی باشند.
حتی کالبد هم این سخن مرا اثبات میکند که کال یعنی همانی که گفته شد = کال بد
سلیم
هیکل: اندام، پیکر، ساختار
لری بختیاری
لاهار، بُروک:پیکر، اندام، تن، بدن
واژه هیکل عربی است بهترین واژه برای واژه صد درصد عربی
واژه اندام
معادل ابجد 96
تعداد حروف 5
تلفظ 'andām
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: handām, andāk] ‹هندام›
مختصات ( اَ ) ( اِ. )
... [مشاهده متن کامل]
آواشناسی 'andAm
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ لغت معین
هیکل از عبری وارد عربی شده معادل پیکر فارسی است. بین فارسی ، عربی و عبری مشترک است.
در پارسی خیل وقتها واکه ر به واکه ل تبدیل شده و پیکر به هیکل تبدیل شده
هیکل عربی شده ی واژه ی پیکر است
واژه ی ( هیکل ) یهودی است یا همان عیوریت ( عبری ) .
که این سامی شده ی واژه ی ( پیکر ) است .
اندام، بالا، بدنه، پیکر، تن، تنه، جثه، ریخت، شکل، قامت، قد، بتخانه، بت، معبد
تن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)