هیزم

/hizom/

    firewood
    log
    stick
    cord

فارسی به انگلیسی

هیزم شکن
woodcutter

هیزم کش
wood-carrier

مترادف ها

wood (اسم)
چوبی، چوب، بیشه، درختستان، هیزم، جنگل

firewood (اسم)
هیزم

پیشنهاد کاربران

واژه هیزم
معادل ابجد 62
تعداد حروف 4
تلفظ hizom
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: �sim, h�zam]
مختصات ( هِ زُ ) ( اِ. )
آواشناسی hizom
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
هیزم یا هیمه خشگ شده
واژه هیزم از ریشه هندو اروپائی هید - hyed یا سوختن و هندوایرانی هیداتی - haydati و فارسی میانه ایزم ezem یا هیزم ودر اوستا aēsmo و در سانسکریت edhatu با آتش و لاتین aedi s که در یونانی آزیین azein یا خشگ کردن معنی میده.
...
[مشاهده متن کامل]

برگرفته بخشی از
فرهنگ ریشه های هندواروپائی زبان فارسی
کردآ ورنده دکتر منوچهر آریانپور

به کُردی جنوبی: چیلی ČĪLĪ
در گویش شرق اصفهان ( اژیه ) ایزمه = چوب برای سوزاندن.
پیوستِ دیدگاهِ پیشین:
ریشه یِ واژه یِ هیزم:
اَاِسمَ ( aesma ) در اوستایی به ( ایسم/ایزم:ezm ) در پارسیِ میانه - پهلوی و سپس به ( هیزم ) در پارسیِ کُنونی دگرریخته شده است. " اَاِسم" در اوستایی به چمِ " هیزم، هیمه، چوب سوختنی" بوده است. در اوستاییِ جوان واژه یِ " اَاِسمو بِرِتَی" به چمِ " پیشآوریِ یا بردنِ هیزم" بوده است که در آن واژه یِ " بِرِتَی" به کارواژه یِ " بَر" در اوستایی به چمِ " بُردن/بَردن" برمی گردد. واژه یِ " اَاِسمو زَستَ" نیز در همین زبان به چمِ " هیزم بِدست، دارنده یِ هیزم" بوده است که در آن " زَست" با "دَست" در پارسی همریشه است.
...
[مشاهده متن کامل]

( نکته: خوب به آواهایِ آغازینِ واژگانِ بالا بنگرید؛چراکه در آینده در زیرواژه یِ " شگردهایِ سره سازیِ زبانِ پارسی" به آن خواهم پرداخت و خواهم گفت که این شیوه چه بسیار می تواند در سره سازیِ زبانِ پارسی به ما یاری رساند. )
پَسگشتها:
رویبرگِ 28 و 29 از نبیگِ " فرهنگِ واژه هایِ اوستا"
ستونهایِ 26 و 27 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" نوشته یِ " کریستین بارتولومه"

هیزمهیزمهیزم
کردی کرمانشاهی: چیلی
در زبان پهلوی واژه ( ایزم/هیزم ) به چمِ ( چوبِ سوختی، سوخت ) بوده است.
در رویه 31 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) آمده است:
هیزم
در لری بختیاری
هیزم: هیوِه، هیمِه
ما در فارسی هیزم را آتش گیره و کبریت یا فندک را آتش زنه می نامیم ، و در لغت عرب هیزم را وقود و کبریت و فندک را زند یا زناد می نامند .
در گویش زرتشتی به آن ایزمه نیز میگویند
در فارسی شهر خرامه استان فارس خیزُم گفته می شود.
هیزم : این کلمه تحریف کلمه خیزان به معنای جمع آوری شده است که منظور مواد سوختی یا هیمه زمستان بوده است و با واژه خزان و خزانه از یک ریشه می باشد
چوب خشک، حطب، هیمه
هیزم
این واژه ای هندواروپایی یا ایرانوویچی است و همریشه با واژه های :
انگلیسی : heat , heater , hot
آلمانی : heiss , Hitze , Heizung
هیزُم : هیز - اُم
هیز = گرما ، گرمی ، داغی
اُم = پسوند نام ساز در پارسی دیرین
...
[مشاهده متن کامل]

به جاست این واژه را در زبان دانشی بگسترانیم :
هیزیدن ، هیزاندن ، ستاک هیز :
هیزه ، هیزو ، هیزا ، هیزَن ( بخاری ) ، هیزان ، هیزند ، هیزنده ( بخاری خودرو ) ، هیزَک ( بخاری کوچک قابل حمل ) ، هیزاک ( وسایل گرمایشی ) ، هیزگَر، هیزگار ، هیزمان ، هیزنگ ، هیزجه، هیزش ، هیزشمند ، هیزشگر ( شوفاژ ) ، هیزشوَر ، هیزشگاه ( نیروگاه حرارتی ) ، هیزشکده. . .
اگرچه نباید به جای واژه ی هیز به مینه چشم چَران گرفته شود هر چند آن هم میتواند به مینش کَسی باشد که دارای چشمان داغ و آژآلود ( شهوانی ) ، نه سرد و یخ و بی سُهش ( بی احساس ) است .

یاناجاق، اودون
در منطقه خسروشاه آذربایجان به هیزم، " اودون، وَلیم، یاناجاق، سئشمَه" گفته می شود. در بعضی از مناطق آذربایجان به " وَلیم"، " بَلیم" می گویند. ( اودون و وَلیم از اجزای درخت هستند. سئشمَه به معنی سوا کردنی، فضولات خشک گوسفندان را شامل می شود که ممکن است با پوسته سبز یا چوبی میوه بادام یا پوسته هسته زردآلو و نظایر آن و مقداری خرده چوب مخلوط شده باشد . یاناجاق به معنی سوختنی، انواع هیزم را شامل می شود. در خسروشاه غالباً از چوب درخت بادام و زردآلو و پوست میوه آنها بعنوان سوخت استفاده می کردند.
...
[مشاهده متن کامل]

نامگذاری قسمت های مختلف یک درخت که به عنوان هیزم بسوزانده می شوددر خسروشاه آذربایجان:
ریشَه = ریشه ( در بعضی ازمناطق آذربایجان به ریشه، " کؤک" گفته می شود که لفظ اصیل ترکی آن است.
گؤتوک = تنه اصلی درخت که ممکن است قسمتهای بسیار کلفت ریشه هم به آن متصل باشد.
قولچا = ساقه های کلفت و اصلی درخت که در اندازه هایی تقریباً یک اندازه بریده شده اند.
چیی لیق ( که صحیح آن چیی لیک می باشد. ) ساقه های فرعی درخت که از قولچا نازکترند.
وَلیم = شاخه های نازکتر و انتهایی تر به انضمام سرشاخه ها

( اِ ) وقاد. وقید. وقود. ( منتهی الارب ) . حطب . هیمه . چوب برای سوختن . چوب خشک سوختنی . ( غیاث اللغات ) ( آنندراج )
منبع لغت نامه روانشاد دهخدا
بِرار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس