هگل

/hegel/

    hegel

پیشنهاد کاربران

فلسفه هگل از سه بخش تشکیل شده است ؛ فلسفه طبیعت و فلسفه روح و منطق. مشکل و مسئله اصلی و حل نشده در فلسفه یا ساختار فکری - تخیلی هگل عبارت است از چگونگی و چرایی نزول مفهوم ؛ ایده و یا روح مطلق از پایگاه قدرت و علم و آگاهی و خود آگاهی مطلق ملکوتی یا آسمانی و تحول یافتن آن به طبیعت یعنی ترکیبی از ماده و روح و قدرت و علم و آگاهی و خود آگاهی های محدود و متناهی و در روند معکوس یعنی بازگشت دوباره آنها در سیر صعودی به حالت ملکوتی اولیه بدون بخش مادی و فارغ از آن. واژه Tautologie در زبان های غربی بخصوص زبان آلمانی با تلفظ تاوتولوژی به معنای بازی کردن با مقولات ؛ مفاهیم ؛ معانی ؛ واژه ها ؛ الفاظ یا کلمات و جملات و عبارات می باشد. هگل در علم منطق فلاسفه قبل از خود بخصوص کانت را با زبانی لطیف و ملایم و انتقادی مورد ملامت و سرزنش قرار داده و آنان را مرتکب به عمل بازی تاوتولوژی نموده است. کانت بر این باور بوده است که زنجیره علت و مادی دو نوع یا دو گونه می باشد که یکی بر اساس ضرورت مادی استوار است و دیگری بر اساس آزادی. اما کانت در پیرامون زنجیره علت و معلول نوع دوم، منظور خود را به روشنی بیان نداشته و یک مثال ارائه ننموده است که مخاطبین یا شنوندگان یا خوانندگان آثار شفاهی و کتبی وی بتوانند از طریق آن مثال منظور وی را به سهولت دریافت و هضم و جذب و درک نمایند . شاید منظورش این بوده باشد که در تولید و به پیدایش رسیدن افراد انسانی در طبیعت ، شرائط و امکانات و مقتضیات مادی و زنجیره علت و معلول استوار بر ضرورت مادی به تنهائی علت و دلیل اصلی نمی باشند بلکه اراده و خواست آزاد و اختیار والدین هم در روند چنین تولید و پیدایشی نقش مهم و تعیین کننده ای بازی می کنند. هگل در بررسی نوع اول بر این باور و بینش بوده است که اگر زنجیره علت و معلول را مثل پیشینیان به شکل خطی در نظر بگیریم ، آنگاه نمی توانیم اولین حلقه آنرا بسوی گذشته و آخرین حلقه آنرا بسوی آینده به یابیم و آنها با اطمینان و یقین تعیین نمائیم، لذا پیشنهاد وی در این زمینه این بوده است که این زنجیره را دایره وار در نظر بگیریم که تنها دارای یک حلقه باشد. این حلقه واحد روی مسیر دایره ای همیشه در عین واحد هم علت حلقه بعدی و هم معلول حلقه قبل از خود می باشد. به این معنا که این حلقه واحد هم علت و هم معلول خویش است، به این معنا که علت و معلول کل جدا از هم نیستند بلکه روی هم قرار داند . حال اگر این حلقه یا خمیر مایه واحد را محتوای کل کیهان یا جهان در نظر بگیریم ، بر اساس بینش و طرز تفکر دیالکتیکی هگل به این نتیجه می رسیم که کیهان یا جهان یک سیستم بسته می باشد و خود علت و معلول خویش و نیازی به علت بیرونی نخواهد داشت. اما طوریکه می دانیم هگل در این زمینه مرتکب همان خطای ارسطویی شده است، یعنی کیهان یا جهان را یک سیستم بسته و خودکفا ندانسته بلکه آنرا سیستمی باز و بیکران پنداشته است. به بیانی دیگر یعنی هگل بسان افلاطون و ارسطو بینش هستی شناسانه دموکریت یعنی وجود دنیا های موازی و بیشمار و به زبان امروز : جهان های موازی و مساوی و بیشمار را نپذیرفته است . با آوردن تمثیل بذر یا هسته یک درخت میوه به این نتیجه رسیده است که طبیعت یا بخش مادی آن در حرکت چرخشی یا دایره وار خویش، همیشه نقطه آغاز یا مقدمه و نقطه پایان یا نتیجه روی هم قرار می گیرند و لذا طبیعت ( بخش مادی آن ) که به قول هگل آن روی یا آن دیگرِ روح می باشد، هرگز نمی تواند از نقش دیگر بودن عبور کند و دوباره به آن روی دیگر خود یعنی مفهوم یا ایده یا روح برگردد. در مورد علت و معلول نوع دوم کانت که بر اساس آزادی استوار است، هگل در مقابل بخش مادی، بخش روحی طبیعت را برخوردار از چنین آزادی می داند و حرکت تکاملی روح را بصور فنری یا مارپیچی تصور می کند که همیشه در طی یک دور کامل نتیجه بر مقدمه یا نقطه پایان یا نقطه آغاز منطبق نمی گردد بلکه به حالتی برتر یا کمال یافته تر از مقدمه میرسد و در پایگاهی برتر دوباره حرکت فنری وار خودرا را آغاز می کند. با اندکی توجه میتوان به سهولت دریافت که خود هگل هم بسان پیشینیان در میدان فعالیت فکری - خیالی خویش و بیان آن در قالب الفاظ و کلمات و جملات ، مرتکب بازی تاوتولوژی گردیده است. در مسیر نزولی روح، هگل نتوانسته است که بذر ملکوتی قابل رشد مادی را در وجود آن مشاهده نماید و الا اگر روح اولیه حامل بذر مادی نبوده باشد، چگونه توانسته است که به طبیعت یعنی ترکیبی از ماده و روح شود و پس از تغییر و تحولات فراوان و گذشت مدت زمانی بسیار طولانی دوباره در قالب نباتات و حیوانات و افراد انسانی و به قول انگلس در وجود یک فرد انسانی به نام هگل به بیداری کامل و آگاهی و خود آگاهی مطلق برسد و به دانش مطلق دست یابد. حال چرا هگل در مسیر بازگشت یا صعودی، سوار بر مرکب تیز پای مفهوم یا ایده و یا روح و سبک بال و فارغ از زنجیر و بار سنگین و دست و پاگیر بخش مادی طبیعت دوباره به پرواز در می آید و میخواهد بدون ماده به جایگاه و پایگاه ملکوتی اولیه برگردد؟ در همین رابطه جا دارد که به نَی بریده شده مولانا از نیستان ملکوتی و ابراز درد و ناله و گله و زاری و شکایت و حکایت مملو از شور و سوز وی از جدایی و فراغ و دوری از مام وطن ملکوتی اشاره ای کوتاه داشته باشم. نَی مولانا از نیستان ملکوتی بریده و جدا نگردیده است بلکه کل نیستان ملکوتی نزول و تحول یافته و به طبیعت تبدیل گشته است و طبیعت هم دو باره به همان حالت آسمانی اولیه باز خواهد گشت . البته نه بزودی یعنی فورا پس از مرگ بلکه پس از طی و پشت سر گذاشتن سلسله طویل حیات های فراوان دنیوی با درجات مختلف تکاملی بین دو سر حد؛ یکی نهایت نقصان و دیگری نهایت کمال .
...
[مشاهده متن کامل]

یکی از حکیمان بزرگ خودمان و بنیانگذار یکی از حکمت های اربعه یا چهارگانه اسلامی - ایرانی - نیمه عربی و نیمه فارسی زبان مشائی؛ اشراقی؛ متعالیه ؛ بدایه و نهایه یعنی ملاصدرا در حکمت متعالیه در ارائه تعریف واژه یا لفظ و یا پدیده نفس هم مرتکب چنین بازی تاوتولوژی گردیده است. صدرا در ارائه تعریف نفس، حکم معروف فلسفی زیر را بیان داشته است : نفس جسمانیته الحدوث و روحانیته البقاء می باشد. اولا ملاصدرا شاید بر این باور و احساس و فکر و خیال بوده است که بیان این حکم به زبان عربی از جلوه و جلال و عظمت بسیار والایی برخوردار خواهد گردید نسبت به بیان آن به زبان مادری خویش از نوع زبان سعدی و حافظ. نتیجه بازی تاوتولوژی ملاصدرا در این زمینه دو پهلو می باشد، یعنی از دو لحاظ یا از دو جنبه خطا و اشتباه است یا به بیانی دیگر از لحاظ کیفی دو برابر اشتباه می باشد تا یک برابر. صدر متعالهین نتوانسته است که بین واژه یا کلمه و یا پدیده من یا خود یا نفس مجرد از یک طرف و از طرف دیگر واژه یا کلمه و یا پدیده روح فرق و تمیز قائل شود. در این رابطه توجه خودرا روی یکی از جملاتی متمرکز می نماییم که بر اساس مستندات ایوانگلی های چهارگانه ( یا به زبان عربی : اناجیل اربعه ) در آخرین لحظات فرا رسیدن پدیده مرگ بر روی صلیب از زبان ایسا ( به زبان عربی : عیسی ) مسیح جاری گشته است : خداوندا به روحم دستور می دهم که در دستان تو قرار گیرد. چه چیزی در وجود مبارک ایسا مسیح به روح وی دستور داده است که در دست خداوند قرار و آرام گیرد، غیر از من یا خود و یا نفس مجرد وی ؟ اگر بخش روحی در وجود مسیح چنین امر یا دستوری را صادر میکرد ، آنگاه این جمله به شکل زیر در می آمد: خداوندا روحم به من دستور میدهد که در دستان تو قرار گیرم. خطای دیگر ملاصدرا از همان قماش یا نوع خطای فلاسفه ایده آلیزم و ماتریالیزم غرب می باشد که نتوانسته اند نوسان تبدیل شدن متقابل روح و ماده را کشف و درک کنند. یعنی پدیده ثنویت و دوگانگی بین هستی و نیستی ؛ ثابت و سکون دائمی پارمنیدس و سیالیت و تغییر و تحول دائمی هراکلیت ؛ ایده های ثابت و محسوسات متغیر افلاطونی که از یونان باستان آغاز گردیده و در فلسفه دکارت به اوج خود رسیده و به جدایی کامل روح ماده گردیده و به نفع ادیان ابراهیمی تمام شده است، حل نمایند. در این رابطه در قرآن مجید چنین آیه ای درج گردیده است : اگر از تو پرسیدند که روح چیست ؟ به آنان بگو که روح امر پروردگار است و علم من در مورد آن بسیار ناچیز. حال اگر علم پیامبر بزرگوار دین اسلام در باره روح به قول خود وی و از زبان پروردگار بسیار اندک و ناچیز بوده است ، چگونه و چرا با اطمینان و یقین کامل خطاب به پیروان دین اسلام در جای دیگری از قرآن فرموده است که پس از مرگ روح از بدن قبض و جدا میگردد؟ که بعدا به قول ملا صدرا و با اقتباس از افلاطون در قالبی لطیف و ظریف و نامرئی و مثالی در می آید و به عالم برزخ مهاجرت می کند و در آنجا بر اساس اعمال نیک و بد دنیوی صاحب اش تا برپایی روز قیامت از پاداش ها و یا عذاب های موقت برزخی برخوردار می گردد و در یکی از باغ های برزخی تا فرارسیدن صبحگاه روز قیامت حال می کند و یا در یکی از گودال های برزخی تا آن زمان زجر می کشد. پروردگار دانا و توانا بر اساس مستندات کتب به اصطلاح وحیانی و آسمانی ادیان توحیدی در جایی دیگر چنین فرموده است :
هیچ چیزی در عالم شهود وجود ندارد مگر اینکه نمونه آن در خزائن عالم غیب موجود باشد. حال سوال این حقیر این از خدمت بزرگواران باورمند به تجرد و مطلقیت روح این است : از آنجائیکه در عالم شهود ماده به وفور یافت میگردد، آیا نمونه اش در خزائن عالم غیب وجود ندارد و یا ماده هم به یک سهم مساوی با روح ، امر خداوند متعال نمی باشد بلکه امر شیطان ؟ از محتوای آثار فلاسفه غرب و متکلمین و حکیمان و عارفان دینی پیدا و آشکار است که صاحبان بزرگوار و شریف و ارجمند این آثار گویا پدیده های نزول و صعود را مترادف و معادل و هم معنا با پایین آمدن و بالا رفتن از نرده بان یا پله کان فیزیکی پنداشته اند. در صورتیکه نزول و صعود به معنای تحول محتوای کل کیهان یا جهان از یک حالت کلی به یک حالت کلی دیگر. در سیر نزولی از یک حالت برتر و کمال یافته تر به یک حالت ناقص تر و کمال نیافته تر و در سیر صعودی بر عکس آن، و این تحولات یا نو آوری کلی فقط و فقط از طریق چرخه یا گردش وقوع مه بانگ های متوالی بر اثر نوسانات باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان مقدور و میّسر و امکان پذیر می باشند و نه از راهی دیگر. همچنین اندیشمندان دینی - فلسفی - کلامی و عرفانی تاکنون نتوانسته اند بین نظام احسن آفرینش مبداء و نظام های احسن آفرینش معاد و معاد متوالی و بیشمار که همگی یک نظم احسن واحد و یگانه خواهند بود از یک طرف و از طرف دیگر نظم های فراوان دنیوی فرق و تمیز قائل شوند. طوریکه یکی از فیلسوفان خرد گرای آلمان یعنی لایب نیتز به این نتیجه رسیده است که نظم این دنیا بهترین نظم ممکنه می باشد.
واژه Kategorie با تلفظ کاتِگوری به زبان آلمانی و ( نوشتار به زبان انگلیسی : Category ) در اصل و ریشه یک واژه ترکیبی به زبان فارسی می باشد و توسط یونانیان باستان اقتباس گردیده و در مراحل اولیه معنا پذیری به شکل شکایت و صفت و بعدا توسط افلاطون و ارسطو معنای مقوله و یا مفهوم به خود گرفته است. پیشوند kat با تلفظ کات در این واژه ترکیبی به زبان فارسی به معنای کُمُد یا جعبه و یا صندوق می باشد و حرف e نقش علامت کسره را بازی می کند و پسوند gorie با تلفظ گوری یا قبری به معنای دفن شده در خاک هستی یا وجود می باشد. منظور ایرانیان ماقبل پادشاهان پیشدادی به احتمال قوی بسوی گذشته بسیار دور تر از شعاع برد نور تابشی حماسه های مندرج در شاهنامه حکیم فردوسی ، یعنی میترائیان از خلق این واژه، مقوله و مفهوم نبوده است بلکه یک گنج پنهان شده ( دفن شده ) در خاک هستی یا وجود تک تک افراد انسانی که میتواند کشف گردد و از زیر خاک بیرون آورده شود و جواهرات و گواهرات ( گُهر ها ) و یا دُر های نایاب و قیمتی درون آن در پیشگاه والای خاص و عام به نمایش گذاشته شوند.
امروز و آینده دوستداران فارسی زبان و ایرانی رشته های منطق و فلسفه و دین و عرفان و علم می توانند با خیال راحت و اطمینان خاطر در کنار کاتِگوری ها یا مقولات پنجگانه افلاطون ؛ مقولات دهگانه ارسطو ؛ مقولات دهگانه پلوتین مشتمل بر پنج مقوله مادی و پنج مقوله روی ؛ مقولات چندگانه توماس فون ( آل یا اهل ) آکوین؛ مقولات دوازده گانه کانت و مقولات چندگانه هگل و مقولات اندیشمندان بعد از هگل تا به امروز، از کاتگوری های حقیقی و واقعی و شهودی ( و نه مقوله ای یا مفهومی ) استفاده کنند و از طریق آنها دنیا یا جهان را توضیح دهند. آن گاتِ گوری ها که در خاک هستی یا وجود تک تک افراد انسانی دفن گردیده و تاکنون کشف نشده باقی مانده اند به اختصار به شرح زیر می باشند :
الف - چهار پنجم ( 4/5 ) از تمایلات و سرنوشت های جنسی پنجگانه افراد انسانی .
ب - نُه دهم ( 9/10 ) از من ها یا خود ها یا نفوس دهگانه افراد انسانی.
از زمان افلاطون و ارسطو به بعد تا عصر کانت، اندیشمندان فلسفی و دینی غرب، بهترین سعی و کوشش خود را نموده اند که دنیا را در روند هستی یا وجود شناسی ( ontologie : اُنتولوژی ) از طریق مقوله ها یا مفاهیم بنیادی شرح و توضیح دهند . تا اینکه افکار کانت باعث چرخش یا گردش کُپرنیکی گردید. کانت بر این باور است که مفاهیم و مقولات فقط در قوای ادراکی فهم و عقل انسان موجود اند و نه در اشیاء و امورات و رویداد ها و پدیده های بیرون از فهم و عقل انسان و بجای هستی شناسی از طریق مقولات و مفاهیم بنیادی بهتر است که در قدم اول ببینیم که خود شناخت چگونه ایجاد می شود. در پایان امیدوارم که سر خوانندگان گرامی را بدرد نیاورده باشم.

نام خانوادگی یا فامیلی Hegel با تلفظ هگل یک واژه ترکیبی است که از دو کلمه یکی به زبان عربی و دیگری فارسی ساخته شده است به صورت زیر :
حی به زبان عربی به معنای زنده و گل به زبان فارسی ترکیب آب و خاک می باشد. لذا هگل به معنای " گل زنده " می باشد.

بپرس