to become sober, to come to ones senses
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
زیرک، مواظب، متوجه، هوشیار، گوش بزنگ، محتاط
تیز نظر، هوشیار، تیز بین، دارای فکر صائب
مواظب، هوشیار، محتاط، با احتیاط
هوشیار، سنگین، عاقل، بهوش، متین، موقر، میانه رو
حساس، هوشیار، گوش بزنگ، مراقب، بیدار
هوشیار، ملتفت، باخبر، اگاه، وارد، بهوش
هوشیار، مراقب، مراعات کننده
دقیق، زیرک، هوشیار، ناقلا، دانا، موشکاف، محیل
حساس، چابک، هوشیار، بازیگوش
هوشیار، مراقب
هوشیار، مراقب، اگاه، سرحال، هشیار، کاملا بیدار
هوشیار، تیز هوش، تیز فهم
پیشنهاد کاربران
منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
... [مشاهده متن کامل]
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹




زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
... [مشاهده متن کامل]
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹




منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی








هشیاری یا هوشیاری؛ Counciousness
هشیار بودن : be councious
آگاهی / شناخت/دانستگی: awareness
آگاه بودن : be aware
متضاد : unconscious بمعنی بیهوش ( پزشکی ) ، سیاه مست ( مشروب ) ، مست ( عرفان )
... [مشاهده متن کامل]
معنی هشیاری : be aware of sth ، آگاه بودن از چیزی .
یعنی آدمی اول آگاه می شود و سپس هشیاری پدیدار می شود .
آگاه بودن ، نوری است که انرژی تاریک را به حیات می آورد .
الله نور اسموات و الارض. نوری ، ورای نورها .
موضوعات حسی از درگاه دل وارد می شوند و سپس توسط نور آگاه بودن یا جان ، که قسمت روشن ذهن است ، دیده می شوند .
آنگاه با ضمیر ناخودآگاه که شامل اطلاعات دی ان ای و ژن و غرایز بدن است مقایسه شده و آگاهی/ دانستگی از موضوع پدیدار می شود . ( در دل )
سپس مغز هشیار می شود . ضمیر هشیار و ناهشیار در مغز است .
ضمیر ناهشیار شامل یادگیری و آموزش و خاطرات از بدو تولد است .
اگر آدمی بیدار باشد و پنج حس حضور داشته باشند ، آنگاه هشیاری دارد .
اگر آدمی خواب یا در خلسه باشد و پنج حس در حالت معلق باشد ، آنگاه تنها آگاهی دارد .
اگر در جریان مراقبه ، تنها شاهد محض باشد آنگاه تنها آگاه است . فقط آگاه بودن ، که طبیعت ذاتی و حقیقت وجودی آدمی است و آن جان است .
حضرت می فرماید :
صوفی چرا هشیار شد ساقی چرا بیکار شد
مست بودن و می در عرفان به معنی حضور در لحظه و مشاهده گری است . بدن وارد خلسه می شود و مغز مست می شود . هشیاری ناپدید می شود اما سالک هنوز در دل آگاه است و با چشم دل در حال مشاهده گری است . ساقی همان مغز است که عاملِ روانِ حضور در لحظه از آن جاری می شود و ساغر ، دل است که حضور را پیاله پیاله به شاهد می رساند .
معنی: صوفی چرا به حالت هشیار بودن برگشت . یعنی از حالت خلسه و مشاهده گری خارج شد . ساقی یا ریشه ذهن که عاملِ روانِ حضور در لحظه را میفرستاد چرا بیکار شد . یعنی سالک از حضور در لحظه و مشاهده گری در دل و آگاه بودن در دل ، بیرون اومد و دوباره از پنج حس آگاهی پیدا کرد و هشیار شد .
زندگی در هوشیاری ، یعنی با حسها زندگی کردن و با تفکر و تعقل و توهم و تصور و تجسم و تخیل زندگی کردن . یعنی در خواب بودن .
اما تنها آگاه بودن و از طریق چشم دل به تماشای حسها و دنیا نشستن ، یعنی بیدار بودن . در اینجا خرد ( سکوت ) و عشق ( آگاه بودن محض ) حاضر است .
وحی چه بود ؟ گفتنی از حس نهان .
حس نهان ، همان عامل روانِ خرد است .
سکوت محض ، یعنی خاموشی پچ پچ درونی و گزارشگر درونی که موجب جاری شدنِ خرد میشود .
پس هشیار ، خردمند نیست . اما عاقل است . فیلسوف است . متفکر است . دانشمند است .

هشیار بودن : be councious
آگاهی / شناخت/دانستگی: awareness
آگاه بودن : be aware
متضاد : unconscious بمعنی بیهوش ( پزشکی ) ، سیاه مست ( مشروب ) ، مست ( عرفان )
... [مشاهده متن کامل]
معنی هشیاری : be aware of sth ، آگاه بودن از چیزی .
یعنی آدمی اول آگاه می شود و سپس هشیاری پدیدار می شود .
آگاه بودن ، نوری است که انرژی تاریک را به حیات می آورد .
الله نور اسموات و الارض. نوری ، ورای نورها .
موضوعات حسی از درگاه دل وارد می شوند و سپس توسط نور آگاه بودن یا جان ، که قسمت روشن ذهن است ، دیده می شوند .
آنگاه با ضمیر ناخودآگاه که شامل اطلاعات دی ان ای و ژن و غرایز بدن است مقایسه شده و آگاهی/ دانستگی از موضوع پدیدار می شود . ( در دل )
سپس مغز هشیار می شود . ضمیر هشیار و ناهشیار در مغز است .
ضمیر ناهشیار شامل یادگیری و آموزش و خاطرات از بدو تولد است .
اگر آدمی بیدار باشد و پنج حس حضور داشته باشند ، آنگاه هشیاری دارد .
اگر آدمی خواب یا در خلسه باشد و پنج حس در حالت معلق باشد ، آنگاه تنها آگاهی دارد .
اگر در جریان مراقبه ، تنها شاهد محض باشد آنگاه تنها آگاه است . فقط آگاه بودن ، که طبیعت ذاتی و حقیقت وجودی آدمی است و آن جان است .
حضرت می فرماید :
صوفی چرا هشیار شد ساقی چرا بیکار شد
مست بودن و می در عرفان به معنی حضور در لحظه و مشاهده گری است . بدن وارد خلسه می شود و مغز مست می شود . هشیاری ناپدید می شود اما سالک هنوز در دل آگاه است و با چشم دل در حال مشاهده گری است . ساقی همان مغز است که عاملِ روانِ حضور در لحظه از آن جاری می شود و ساغر ، دل است که حضور را پیاله پیاله به شاهد می رساند .
معنی: صوفی چرا به حالت هشیار بودن برگشت . یعنی از حالت خلسه و مشاهده گری خارج شد . ساقی یا ریشه ذهن که عاملِ روانِ حضور در لحظه را میفرستاد چرا بیکار شد . یعنی سالک از حضور در لحظه و مشاهده گری در دل و آگاه بودن در دل ، بیرون اومد و دوباره از پنج حس آگاهی پیدا کرد و هشیار شد .
زندگی در هوشیاری ، یعنی با حسها زندگی کردن و با تفکر و تعقل و توهم و تصور و تجسم و تخیل زندگی کردن . یعنی در خواب بودن .
اما تنها آگاه بودن و از طریق چشم دل به تماشای حسها و دنیا نشستن ، یعنی بیدار بودن . در اینجا خرد ( سکوت ) و عشق ( آگاه بودن محض ) حاضر است .
وحی چه بود ؟ گفتنی از حس نهان .
حس نهان ، همان عامل روانِ خرد است .
سکوت محض ، یعنی خاموشی پچ پچ درونی و گزارشگر درونی که موجب جاری شدنِ خرد میشود .
پس هشیار ، خردمند نیست . اما عاقل است . فیلسوف است . متفکر است . دانشمند است .

سلام هوشیار به انگلیسی چطور مینوسن دقیقا؟
معنی نمی خوام نوشتنش
و می خوام
معنی نمی خوام نوشتنش
و می خوام
هوشیار به انگلیسی دقیق چی میشه معنیش نه نوشتنش چطوره؟؟
یه جمله با هوشیار بگین لطفا
یه جمله با هوشیار بگین
آگاه دل
هوشیار به شخصی اطلاق میشود که عقلش سر جایش است.
کسی که در عواقب امور می اندیشد و راه صحیح را بر می گزیند.
جمله با هوشیاری چی میدونین ترو خدا بگین جون من
مشت غلط کار نادرسته
بیدارمغز. [ م َ ] ( ص مرکب ) کنایه از مردم عاقل و هوشیار و خبردار باشد. ( برهان ) . عاقل . هوشیار. خبردار و با بصیرت . ( ناظم الاطباء ) . خبیر. بیداردل . بیدارخاطر و بیدارهوش . ( آنندراج ) . بیدارهوش . ( مجموعه ٔ مترادفات ) . کنایه از مردم عاقل و هوشیار. ( انجمن آرا ) . زیرک و هوشیار. ( شرفنامه ٔ منیری ) :
... [مشاهده متن کامل]
کنون ای سخنگوی بیدارمغز
یکی داستانی بیارای نغز.
فردوسی .
که بیداردل بود و بیدارمغز
زبان چرب و شایسته ٔ کارنغز.
فردوسی .
نشستند بیدارمغزان روم
بمهر فلک نرم گردن چو موم .
نظامی .
برآنگونه کز چند بیدارمغز
شنیدم درین شیوه گفتار نغز.
نظامی .
چو بیهوش بود او بیک راه نغز
دد و دام را کرد بیدارمغز.
نظامی .
... [مشاهده متن کامل]
کنون ای سخنگوی بیدارمغز
یکی داستانی بیارای نغز.
فردوسی .
که بیداردل بود و بیدارمغز
زبان چرب و شایسته ٔ کارنغز.
فردوسی .
نشستند بیدارمغزان روم
بمهر فلک نرم گردن چو موم .
نظامی .
برآنگونه کز چند بیدارمغز
شنیدم درین شیوه گفتار نغز.
نظامی .
چو بیهوش بود او بیک راه نغز
دد و دام را کرد بیدارمغز.
نظامی .
هوشیار = بیدار
هوشیار:تیزهوتیزهوش ، باهوش، تندفهم، زیرک
معنی🙄🙄🙄
معنی🙄🙄🙄
یدارهوش. ( ص مرکب ) هشیار. آگاه. کسی که همیشه متنبه باشد و دارای غفلت نبود. ( ناظم الاطباء ) :
جهاندیده پیران بیدارهوش
چو گفتار گویند کردند گوش.
نظامی.
سخنهای سقراط بیدارهوش
پسند آمدی مرزبان را بگوش.
... [مشاهده متن کامل]
نظامی.
همان بیند آن مرد بیدارهوش
که دیگر کس از خواب و خواب از سروش.
نظامی.
جهاندیده پیران بیدارهوش
چو گفتار گویند کردند گوش.
نظامی.
سخنهای سقراط بیدارهوش
پسند آمدی مرزبان را بگوش.
... [مشاهده متن کامل]
نظامی.
همان بیند آن مرد بیدارهوش
که دیگر کس از خواب و خواب از سروش.
نظامی.
معنی هوشیار: زیرک = باهوش
هوشیار =آگاه. =زیرک=دانا=منتبه، عاقل، باهوش، محیل،
زیرک، نخبه، باهوش، عاقل
به معنای 👆👆👆
به معنای 👆👆👆
مفیق
گوش به زنگ
بینا دل
آگاه
سایاق
نبیل
آگاه
واقف
دانا
واقف
دانا
خداوند هوش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)