با فر و هوش ؛ باهوش. هوشمند : منادی گری برکشیدی خروش که ای نامداران با فر و هوش. فردوسی.
somaiya
امروزه واژه هوش به چم دانایی و خرد است اما در زبان پهلوی این واژه به چم مرگ است. پس هوشمند به چم فرساوند و مردنی است.
صاحب فطنت. [ ح ِ ف ِ ن َ ] ( ص مرکب ) زیرک. باهوش : پادشاهی بود او را سه پسر هر سه صاحب فطنت و صاحب نظر. مولوی.
خردیاور. [ خ ِ رَدْ وَ ] ( ص مرکب ) آنکه خرد یاور اوست . آنکه کارها از روی خرد کند. صاحب عقل . صاحب رای . هوشمند : که شاها خدیوا جهان داوراخردمندخویا خردیاورا. نظامی .
آنکه بر آگاهی اش عمل کند
صاحب تمیز. [ ح ِ ت َ ] ( ص مرکب ) خردمند. باشعور. عاقل : دیوانه میکند دل صاحب تمیز را هر گه که التفات پری وار میکند. سعدی.