هنگام

/hengAm/

    during
    hour
    when
    moment
    occasion
    point
    tide
    time
    [mus.] gamut
    scale
    at the time of
    while
    season

فارسی به انگلیسی

هنگام اغاز عملیات
zero hour

هنگام تابستان
summertime

هنگام چاپ
edition

هنگام چای عصرانه
teatime

هنگام خاموشی
lights out

هنگام خوردن شام
meal

هنگام خوردن صبحانه
meal

هنگام خوردن نهار
meal

هنگام رونق
day

هنگام زمستان
wintertime

هنگام شکفتن
bloom

هنگام ظهر
noontime, noon

هنگام غذا
chow

هنگام گلاوری
efflorescence

هنگام ورود کسی حضور داشتن
meet

هنگام ویژه
season

مترادف ها

time (اسم)
عصر، عهد، فرصت، ساعت، روزگار، زمان، مرتبه، مدت، هنگام، وقت، موقع، گاه، زمانه، حین، ایام

term (اسم)
دوره، شرط، لفظ، مهلت، مدت، هنگام، اصطلاح، شرایط، نیمسال، جمله، روابط، میعاد، دوره انتصاب، ثلث تحصیلی

gamut (اسم)
حدود، وسعت، حیطه، هنگام، گام

season (اسم)
فصل، دوران، هنگام

moment (اسم)
دم، اهمیت، زمان، هنگام، لحظه، ان، موقع

in (حرف اضافه)
از، روی، توی، با، نزدیک، بالای، بر حسب، به، بطرف، در توی، هنگام، در ظرف، اندر، نزدیک ساحل

during (حرف اضافه)
سر، ظرف، فاصله، در طی، طی، هنگام، در مدت

پیشنهاد کاربران

فرصت
چو آمدش هنگام بگشاد شست
بر گور نر تا سرونش بخشت
هم انگاه گور اندر آمد به سر
برفتند گردان زرین کمر
-
در پارسی بیشینه انچه هن و ان در اغاز دارد هم بوده مانند همباز /همبار/همتوز ( اندوز )
هنگام /همگام
حِین
اَوان ، اِبّان
موسِم
واژه هنگام
معادل ابجد 116
تعداد حروف 5
تلفظ ha ( e ) ngām
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: hangām] ‹انگام›
مختصات ( هِ ) ( اِ. )
آواشناسی hengAm
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
وهله
هِنگام که با نشان پایین ه درست تر است
هین گام بوده است که اکنون بسباری از پارسی زبانان شبه جزیره هندوستان هینگام می گویند.
هین به مینای زودباش، بشتاب چون پیش از گام آمده است، پافشاری است بر گام و گاه درست.
...
[مشاهده متن کامل]

هنگام بر آرش همین گام، گام درست، گاهی که به گاه خود ودر سرجای درست است.
هنگام = اکنون= هم اینک= هم این گاه= هم این گام= همین گاه و همین گام

انان
زمان
وقتی
بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) :
نداند دل آمرغ پیوند دوست
بدانگه که با دوست کارش نکوست.
بوشکور.
( در زبان اردو ) عرصه
به گاهِ. . . . . . .
حین، اثنا، خلال، دم، دوره، زمان، ساعت، فصل، مدت، موسم، موعد، موقع، میقات، نوبت، وقت
حین
اوان
وقت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس