همسفر

/hamsafar/

    fellow-traveller
    companion

فارسی به انگلیسی

همسفر در کشتی
shipmate

همسفر شدن
to travel together

مترادف ها

outfit (اسم)
ساز، ساز و برگ، گروه، همسفر، توشه، بنه سفر، تجهیز، لوازم فنی

fellow traveler (اسم)
همسفر

پیشنهاد کاربران

رفیق ره یا راه ؛ همراه. همسفر. همراه سفر. یار سفر. ( یادداشت مؤلف ) :
خدای را مددی ای رفیق راه که من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم.
حافظ.
travel companion
travel buddy
همسفر تنها نرو بزار تا باهم بریم
fellow passenger
همراه و همدم
اى همسفرم، بیا در برم
بستان هدیه ى که آوردم
زنهار که شکوه سر دهى
از روى سرى درنیایى
شفیق الله مصلح

بپرس