همراه

/hamrAh/

    accessory
    accommodating
    accompaniment
    along
    attendant
    collateral
    en suite
    companion
    comrade
    concomitant
    escort
    with
    fellow - traveller
    companion in the way

فارسی به انگلیسی

همراه اوردن
usher

همراه با
alongside, with, [mus.] accompanied by, inclined to assist

همراه با اب گوشت
au jus

همراه با پیاز خرد کرده
lyonnaise

همراه با تشکیل شامه
membranous

همراه با تهوع
queasily

همراه با داد و فریاد
vociferous

همراه با رعد و برق
thundery

همراه با سوگند
votary

همراه با عصاره گوشت
au jus

همراه با قمپز
cockily

همراه با گریه و زاری
tearful

همراه با هق هق و زاری
sobbingly

همراه با کار و زحمت
labored

همراه با کشتار و خونریزی
sanguinary

همراه بازیگران
troupe

همراه بودن
accompany, walk

همراه جریان اب رودخانه
downstream

همراه خانم در مهمانی
escort

همراه دختر در مهمانی
escort

مترادف ها

participant (اسم)
شریک، سهیم، همراه، شرکت کننده، انباز

escort (اسم)
مشایعت، همراه، ملتزمین، اسکورت، بدرقه، پاس

attendant (اسم)
سرپرست، همراه، ملازم

comrade (اسم)
شریک، همراه، رفیق، مانوس

concomitant (اسم)
همراه

compeer (اسم)
همراه، قرین، هم دوش

along (حرف اضافه)
همراه، طول، در امتداد خط

پیشنهاد کاربران

مگر بونه تره دیگر نوینم معنیش چی میشه
همراه : یار ، دوست ، رفیق ، یارمه بان و دلسوز و خیرخواه ، یاریگر ، همدم و همگام , یاری که آدم را بیش از هرکس دیگری درک می کند و همراهی می کند ، دونفرکه به هم اعتماد و اطمینان دارند و با هم راحت و صمیمی هستند. و در کنار هم آرامش و امنیت دارند واز همراهی هم خوشحالندو لذت میبرند . همراه یعنی کسی که پشتیبان و حامی دوستش است و خواستار موفقیت و خوبی و خوشی وپیشر فت برای کسی است که از صمیم دل دوستش دارد و به اومحبت دارد و برایش عزیز و گرامی است . همراه یعنی اینکه دو نفر بسیار برای هم محبوب و محترم هستند و با هم حس و حال خوبی را تجربه می کنند و نمی توانند همدیگر را رها کنند و بی خیال هم باشند. همراه خوب و دلسوز و خیرخواه و با محبت همیشه فراموش نشدنی است. همراه خوب دوستش را بامحبتی که نسبت به او دارد و با او یکدل و صمیمی است همیشه در مسیر خیر و خوبی و موفقیت قرار می دهد و همیشه آرزوی سلامتی و موفقیت برای او دارد و هرگز مهرش از دلش بیرون نمی رود.
...
[مشاهده متن کامل]

اوقات خوش آن بود که بادوست به سر رفت
باقی هـــــمـــه بی حاصـلی و بی خبری بود

بن واژه ای در زبان پهلوی می باشد برابر "اَباگینیدن" که از دو بخش درست شده است:
1 - اَباگ
2 - ینیدن ( پسوند بن واژه )
اَباگ در پهلوی برابر "با" است که در این بن واژه براب "همراه" گرفته شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

پس می توان گفت اَباگ=همراه ولی چون برابر نخستین آن "با" است، پس با افزودن پسوند "ین" واژه ای نو می سازیم که برابر همراه است.
همانند واژه های "نو" و "نوین" که برابر هستند!
پس می توان گفت اَباگین برابر "همراه، رفیق، دوست، یار، همقدم" است. ( ما برابر های پارسی بسیار بهتری برای این واژه ها داریم و نیازی به نوشتن این دیدگاه نبود! )

همراه ؛ آنکه با کسی در راه رفتن شرکت داشته باشد. که باکسی راه برود. همطریق. همسفر. یار و همدم کسی در راه :
بر آن ره که نارفته باشد کسی
مرو گرچه همراه باشد بسی.
نظامی.
که نتوان برین کوه تنها شدن
دو همراه باید بیک جا شدن.
نظامی.
همراه اول مهمان است
کسی که کسی را در راهی همراهی و یاری کند و همراه او باشد.
بهترین معنی برای همراه: آنچه قابل حمل و جا به جایی است.
به انضمام ؛ بعلاوه و به افزایش و به اضافه. ( ناظم الاطباء ) .
هم مسلک . [ هََ م َ ل َ ] ( ص مرکب ) هم روش . هم مذهب . در اصطلاح ، کسانی را گویند که عضو یک حزب سیاسی باشند.
هم تگ. [ هََ ت َ ] ( ص مرکب ) رفیق و همراه. ( برهان ) :
نام او هم تگ است با تقدیر
گام او همره است با تیسیر.
سنائی.
چو مرکب گرم کرد ازپیش یاران
برون افتاد از آن هم تگ سواران.
نظامی.
...
[مشاهده متن کامل]

|| هم دو. هم سرعت. دارای شتاب برابر در دویدن :
در فکرت اعمال هنر همدل اسرار
بر ساحت میدان خرد هم تگ اوهام.
مسعودسعد.
که با شبدیز کس هم تگ نباشد
جز این گلگون اگر بدرگ نباشد.
نظامی.
گوی برده زهم تگان طللش
برده گوی از همه تنش کفلش.
نظامی.
چو مرکب گرم کرد از پیش یاران
برون افتاد از آن هم تگ سواران.
نظامی.
کودکان چون نام بازی بشنوند
جمله با خرگور هم تگ میشوند.
مولوی.

رفیق ره یا راه ؛ همراه. همسفر. همراه سفر. یار سفر. ( یادداشت مؤلف ) :
خدای را مددی ای رفیق راه که من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم.
حافظ.
ضمیم
هم رکاب
در کنار
همدم
ملازم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس