همدست دشمنcollaborationistهمدست زیر جلیshillهمدست شدنally, band, unify, to collaborate, to join hands, to conspireteamهمدست کردنband, unify
accessory (اسم)معاون جرم، هم دست، شریک، منضمات، لوازم فرعی، همدست، نمائات و نتایج، لوازم یدکی، تابع، فروع و ضمائمaccessary (اسم)معاون جرم، هم دستaccomplice (اسم)هم دست، شریک یا معاون جرمcollaborator (اسم)هم دست، یاورcomplice (اسم)هم دستadjoint (اسم)هم دست، کمک، یار، دستیار، معاون استادaid (اسم)هم دست، کمک، یاری، یاور، حمایت، مساعدت، مددکار، معونتpartner (اسم)هم دست، شریک، پا، یار، سهیم، همسر، انبازassociate (اسم)هم دست، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم قطارhelper (اسم)هم دست، کمک، یار، یاور، معین، معاونpal (اسم)هم دست، شریک، یار، رفیق، باباcooperator (اسم)هم دست، هم کار، همکاری کننده
همدست ؛ شریک و رفیق :همدست کسی که در تو دل بستآنگاه شدی که او شد از دست. نظامی.شریک جرمComplicitWhen they fail to take decisive action, history will judge them as complicitانباز، شریک، متفق، معاون، معین، همراه+ عکس و لینک