همانند

/hamAnand/

    akin
    alike
    carbon copy
    congruent
    double
    duplicate
    same
    iso-
    kindred
    match
    similar
    similarly
    analogous
    another
    esque _
    fellow
    horizontal
    identical
    ine _
    up
    near
    parallel

فارسی به انگلیسی

همانند ارکستر
orchestral

همانند استاد دانشگاه
donnish

همانند بودن
coincide, match, imitate, resemble

همانند پشم
woolly

همانند پنداشتن
identify, liken

همانند توفان
tempestuous

همانند جذام
leprous

همانند چشم
ocular

همانند خدایان کوه الیمپوس
olympian

همانند دانستن
equate

همانند راهبان
monastic

همانند زندگی واقعی
true-life

همانند زنی
ellipsis

همانند ساختن
identify

همانند شامه
membranous

همانند شدن
conform

همانند صومعه
monastic

همانند فرض کردن
compare

همانند فعل لازم
intransitively

همانند قولنج
spasmodic

مترادف ها

similar (صفت)
مطابق، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، متشابه، قرین، یک دست، همسان

equal (صفت)
مساوی، معدل، یکسان، شبیه، همانند، متعادل، مقابل، هم پایه، برابر، متساوی، همگن، متوازن، هم اندازه، موازی، متکی بر حقوق مشترک

alike (صفت)
مطابق، مساوی، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، یک جور، مانند هم، متشابه، عینا مساوی و مرتبط با یکدیگر

like (صفت)
شبیه، همانند، مانند، متشابه، هم جنس، قرین، همچون، هم شکل، همگونه

homological (صفت)
همانند، متجانس، برابر، همسان

پیشنهاد کاربران

متماثل
وَش ( به عنوان پسوند به کار برده میشود مانند مهوش پری وش )
بهمانند
هم تنگ . [ هََ ت َ ] ( ص مرکب ) موافق و برابر. ( غیاث ) : قاسم صباحت و ملاحت و حسن او را با یوسف هم تنگ کرده . ( جهانگشای جوینی ) . || هم عدل . هم لنگه . دو بار که با هم بر ستور بندند. ( از یادداشتهای مؤلف ) . || همانند. شبیه :
...
[مشاهده متن کامل]

بیداد بین که دور شب و روز می کند
با لعل تنگبار تو هم تنگ لاله را.
سیدحسن غزنوی .

هم چهر. [ هََ چ ِ ] ( ص مرکب ) مشابه. همانند. هم شکل :
چو میرد بتی پس به هم چهر اوی
پرستش کنند از پی مهر اوی.
اسدی.
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) .
گردون بمثال بارگاهت
کرده ز حق امتحان کعبه.
خاقانی.
هم طویله. [ هََ طَ ل َ / ل ِ ] ( ص مرکب ) دو چهارپا که آنها را در یک آخور یا استبل بندند: دو خر را که هم طویله کنند، هم بو نشوند هم خو میشوند. || هم رشته، چه طویله به معنی سمط و رشته بود. || قرین. مقارن : اگر با متانت قلم مهابت شمشیر هم طویله نباشد. . . ( سندبادنامه ) .
...
[مشاهده متن کامل]

تا دری یافت هم طویله ٔ آن
شبچراغی هم از طویله ٔ آن.
نظامی.
بود از صدف دگر قبیله
ناسفته دریش هم طویله.
نظامی.
پارسا را بس اینقدر زندان
که بود هم طویله ٔ رندان.
سعدی.
|| همانند. نظیر. شبیه :
در کون هم طویله ٔ خاقانیند لیک
از نقش و فطرتند، ز نفس و فطن نیند.
خاقانی.
سیر ارچه هم طویله ٔ سوسن بود به رنگ
غماز رنگ او بود آن بوی گند او.
خاقانی.
خاقانیا هوان و هوا هم طویله اند
تا نشکنند قدر تو، بشکن هوای نان.
خاقانی.

در حکمِ . . . . . . . . .
بمثابه
چون
بسان، شبیه، کفو، مانند، متشابه، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همتا، همسان، وش
یکسان
اتراب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس