همانند. مانند. مانندها. مانندهای :امثال.
امثال او:همانند او. مانندهای او.
مثل او:مانند او.
در همایشهای دانستی و آکادمی بسا گفته شود اندیشه اش قد نمیدهد.
درشنود دانستها همایش نمودن.
قرینه.
متماثل
وَش ( به عنوان پسوند به کار برده میشود مانند مهوش پری وش )
بهمانند
هم تنگ . [ هََ ت َ ] ( ص مرکب ) موافق و برابر. ( غیاث ) : قاسم صباحت و ملاحت و حسن او را با یوسف هم تنگ کرده . ( جهانگشای جوینی ) . || هم عدل . هم لنگه . دو بار که با هم بر ستور بندند. ( از یادداشتهای مؤلف ) . || همانند. شبیه :
... [مشاهده متن کامل]
بیداد بین که دور شب و روز می کند
با لعل تنگبار تو هم تنگ لاله را.
سیدحسن غزنوی .
هم چهر. [ هََ چ ِ ] ( ص مرکب ) مشابه. همانند. هم شکل :
چو میرد بتی پس به هم چهر اوی
پرستش کنند از پی مهر اوی.
اسدی.
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) .
گردون بمثال بارگاهت
کرده ز حق امتحان کعبه.
خاقانی.
هم طویله. [ هََ طَ ل َ / ل ِ ] ( ص مرکب ) دو چهارپا که آنها را در یک آخور یا استبل بندند: دو خر را که هم طویله کنند، هم بو نشوند هم خو میشوند. || هم رشته، چه طویله به معنی سمط و رشته بود. || قرین. مقارن : اگر با متانت قلم مهابت شمشیر هم طویله نباشد. . . ( سندبادنامه ) .
... [مشاهده متن کامل]
تا دری یافت هم طویله ٔ آن
شبچراغی هم از طویله ٔ آن.
نظامی.
بود از صدف دگر قبیله
ناسفته دریش هم طویله.
نظامی.
پارسا را بس اینقدر زندان
که بود هم طویله ٔ رندان.
سعدی.
|| همانند. نظیر. شبیه :
در کون هم طویله ٔ خاقانیند لیک
از نقش و فطرتند، ز نفس و فطن نیند.
خاقانی.
سیر ارچه هم طویله ٔ سوسن بود به رنگ
غماز رنگ او بود آن بوی گند او.
خاقانی.
خاقانیا هوان و هوا هم طویله اند
تا نشکنند قدر تو، بشکن هوای نان.
خاقانی.
در حکمِ . . . . . . . . .
بمثابه
چون
بسان، شبیه، کفو، مانند، متشابه، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همتا، همسان، وش
یکسان
اتراب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)