هم زمان

/ham/

    contemporaneous
    contemporary
    synchronous
    coeval
    coincident
    concomitant
    concurrent
    contemporaneously
    together
    simultaneous
    syn-

فارسی به انگلیسی

هم زمان کردن
time

مترادف ها

concurrent (صفت)
موافق، متوافق، هم زمان، متقارن، در یک وقت واقع شونده

simultaneous (صفت)
هم زمان، مقارن، همبود، همزبان، چند مجهولی، باهم واقع شونده

synchronous (صفت)
هم زمان، همگاه، هموقت، همگام، واقع شونده بطور همزمان

contemporary (صفت)
هم زمان، معاصر، هم دوره

contemporaneous (صفت)
هم زمان، معاصر، مقارن، هم عصر

synchronic (صفت)
هم زمان، همگاه، هموقت

isochronous (صفت)
هم زمان، متقارن

isochronal (صفت)
هم زمان، متقارن

پیشنهاد کاربران

یک زمان. [ ی َ / ی ِ زَ ] ( ق مرکب ) دمی. لحظه ای. زمانی. اندک زمانی. مدت کمی. ( یادداشت مؤلف ) :
خِرَد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان.
فردوسی.
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
ز آموختن یک زمان نغنوی.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
به کوپال و تیر و به گرز و کمان
بگشتند گردنکشان یک زمان.
فردوسی.
ده شیر به رزم یک زمان کشت
ده گنج به بزم یک عطا کرد.
مسعودسعد.
پیرامن سرای او فراگرفتند و او با خواص خویش یک زمان به مدافعت ایشان بایستاد و عاقبت هزیمت شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 387 ) .
نبودی یک زمان بی یاد دلدار
وز آن اندیشه می پیچید چون مار.
نظامی.
که با من یک زمان چشم آشنا باش
مکن بیگانگی یک دم مرا باش.
نظامی.
الا گر طلبکار اهل دلی
ز خدمت مکن یک زمان غافلی.
سعدی ( بوستان ) .
|| ( ص مرکب ) هم عصر. ( آنندراج ) . هم عهد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . معاصر. هم زمان. ( ناظم الاطباء ) . || ( اصطلاح فیزیک ) حرکات و اثراتی که در زمان واحد با هم حادث شوند. اعمال و یا عکس العملهایی که همزمان با هم انجام شوند یا بروز کنند. همزمان.

خیلی نزدیک به هم، پشت سر هم
هم گام
اعتقاد، باور، ایمان، عقیده
متقارن
مصادف
مقارن

بپرس