هم زبان

/hamzabAn/

    speaking the same language
    unanimous
    familiar
    [fig.] unanimous

مترادف ها

simultaneous (صفت)
هم زمان، مقارن، همبود، همزبان، چند مجهولی، باهم واقع شونده

پیشنهاد کاربران

همزبان ؛ دارای یکزبان و یک لغت. ( ناظم الاطباء ) . دو کس که به یک زبان تکلم کنند. ( آنندراج ) :
ای بسا هندو و ترک هم زبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمان خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است.
...
[مشاهده متن کامل]

مولوی.
- || هم فکر. همدل. ندیم. دوست که زبان دل دوست را میفهمد. همجنس :
خلقی نه مردم آسا نه آدمی سرشت
با دیو هم سجیت و با غول هم زبان.
مسعودسعد.

هم زبان:دو کس که به یک زبان سخن گویند ، مجازا ً ، دو کس که مقصود یکدیگر را بفهمند.
( ( هر که او از هم زبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا ) )
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 35 )

Agreeable
هر یک از دو یا چندین که به یک زبان ویک لغت
صحبت کنند
با هم حرف زن

بپرس