هشیاری یا هوشیاری؛ Counciousness هشیار بودن : be councious متضاد : unconscious : بیهوش ( پزشکی ) ، سیاه مست ( مشروب ) ، مستی کردن ( عرفانی ) آگاهی / شناخت/دانستگی: awareness آگاه بودن : be aware ... [مشاهده متن کامل]
معنی هشیاری : be aware of sth ، آگاه بودن از چیزی . یعنی آدمی اول آگاه می شود و سپس هشیاری پدیدار می شود . آگاه بودن ، نوری است که انرژی تاریک را به حیات می آورد . الله نور اسموات و الارض. نوری ، ورای نورها . موضوعات حسی از درگاه دل وارد می شوند و سپس توسط نور آگاه بودن یا جان ، که قسمت روشن ذهن است ، دیده می شوند . آنگاه با ضمیر ناخودآگاه که شامل اطلاعات دی ان ای و ژن و غرایز بدن است مقایسه شده و آگاهی/ دانستگی از موضوع پدیدار می شود . ( در دل ) سپس مغز هشیار می شود . ضمیر هشیار و ناهشیار در مغز است . ضمیر ناهشیار شامل یادگیری و آموزش و خاطرات از بدو تولد است . اگر آدمی بیدار باشد و پنج حس حضور داشته باشند ، آنگاه هشیاری دارد . اگر آدمی خواب یا در خلسه باشد و پنج حس در حالت معلق باشد ، آنگاه آگاهی دارد . اگر در جریان مراقبه ، تنها شاهد محض باشد آنگاه تنها آگاه است . فقط آگاه بودن ، که طبیعت ذاتی و حقیقت وجودی آدمی است و آن جان است . حضرت می فرماید : صوفی چرا هشیار شد ساقی چرا بیکار شد مست بودن در عرفان به معنی حضور در لحظه و مشاهده گری است . بدن وارد خلسه می شود و مغز مست می شود . هشیاری ناپدید می شود اما سالک هنوز در دل آگاه است و با چشم دل در حال مشاهده گری است . ساقی همان مغز است که عاملِ روانِ حضور در لحظه از آن جاری می شود و ساغر ، دل است که حضور را پیاله پیاله به شاهد می رساند . معنی: صوفی چرا به حالت هشیار بودن برگشت . یعنی از حالت خلسه و مشاهده گری خارج شد . ساقی یا ریشه ذهن که عاملِ روانِ حضور در لحظه را میفرستاد چرا بیکار شد . یعنی سالک از حضور در لحظه و مشاهده گری در دل و آگاه بودن در دل ، بیرون اومد و دوباره از پنج حس آگاهی پیدا کرد و هشیار شد . زندگی در هوشیاری ، یعنی با حسها زندگی کردن و با تفکر و تعقل و توهم و تصور و تجسم و تخیل زندگی کردن . یعنی در خواب بودن . اما تنها آگاه بودن و از طریق چشم دل به تماشای حسها و دنیا نشستن ، یعنی بیدار بودن . در اینجا خرد ( سکوت ) و عشق ( آگاه بودن محض ) حاضر است . وحی چه بود ؟ گفتنی از حس نهان . حس نهان ، همان عامل روانِ خرد است . سکوت محض ، یعنی خاموشی پچ پچ درونی و گزارشگر درونی که موجب جاری شدنِ خرد میشود . پس هشیار ، خردمند نیست . اما عاقل است . فیلسوف است . متفکر است . دانشمند است . حضرت می فرماید: هشیار مباش زان که هشیار در مجلس عشق سخت رسواست مجلس عشق : به مشاهده نشستن و تنها آگاه بودن
lucid
بیدارمغز. [ م َ ] ( ص مرکب ) کنایه از مردم عاقل و هوشیار و خبردار باشد. ( برهان ) . عاقل . هوشیار. خبردار و با بصیرت . ( ناظم الاطباء ) . خبیر. بیداردل . بیدارخاطر و بیدارهوش . ( آنندراج ) . بیدارهوش . ( مجموعه ٔ مترادفات ) . کنایه از مردم عاقل و هوشیار. ( انجمن آرا ) . زیرک و هوشیار. ( شرفنامه ٔ منیری ) : ... [مشاهده متن کامل]
کنون ای سخنگوی بیدارمغز یکی داستانی بیارای نغز. فردوسی . که بیداردل بود و بیدارمغز زبان چرب و شایسته ٔ کارنغز. فردوسی . نشستند بیدارمغزان روم بمهر فلک نرم گردن چو موم . نظامی . برآنگونه کز چند بیدارمغز شنیدم درین شیوه گفتار نغز. نظامی . چو بیهوش بود او بیک راه نغز دد و دام را کرد بیدارمغز. نظامی .
یدارهوش. ( ص مرکب ) هشیار. آگاه. کسی که همیشه متنبه باشد و دارای غفلت نبود. ( ناظم الاطباء ) : جهاندیده پیران بیدارهوش چو گفتار گویند کردند گوش. نظامی. سخنهای سقراط بیدارهوش پسند آمدی مرزبان را بگوش. ... [مشاهده متن کامل]
نظامی. همان بیند آن مرد بیدارهوش که دیگر کس از خواب و خواب از سروش. نظامی.