هدف

/hadaf/

    aim
    butt
    design
    destination
    end
    goal
    intent
    object
    objective
    purpose
    target
    tendency
    mark
    prize

فارسی به انگلیسی

هدف اجتماعی
cause

هدف تحقق نیافتنی
lost cause

هدف تحقیر
byword

هدف تمسخر
byword

هدف دار
meaningful, purposive

هدف سیاسی
cause

هدف عالی
apotheosis, mecca

هدف عالی و پرمخاطره
big game

هدف عالی و غایی
ideal

هدف عمده
mission

هدف قرار دادن
bear

هدف گرفتن
aim

هدف گیر

هدف گیری شده
pointed

هدف گیری کردن
direct, aim, train
level

هدف گیری کردن با سلاح
train

هدف مخالف
cross-purpose

هدف یاب
homing

مترادف ها

object (اسم)
شیی ء، هدف، مقصود، کالا، چیز، مفعول، موضوع، منظره، شیء، شیی

cause (اسم)
سبب، جنبش، عنوان، هدف، جهت، علت، سرمایه، مرافعه، موجب، انگیزه، نهضت، باعی، موضوع منازع فیه، موری، منبع

objective (اسم)
هدف، منظور، مقصود

point (اسم)
پست، ماده، معنی، نقطه، سر، قله، هدف، جهت، درجه، نوک، فقره، ممیز، اصل، لبه، پایان، مرحله، موضوع، نکته، امتیاز بازی، نمره درس

sight (اسم)
بینایی، نظر، هدف، منظر، دیدگاه، جلوه، قیافه، چشم، دید، بینش، منظره، تماشا، باصره، قدرت دید، الت نشانه روی

aim (اسم)
راهنمایی، عمد، هدف، منظور، مقصود، جهت، مراد، مرام، حدس، گمان، رهبری، مقصد، نشان

purpose (اسم)
عمد، هدف، منظور، مقصود، مراد، نیت، قصد، سعی، عزم، غرض

target (اسم)
سامان، هدف، نشان، شبح، آماج، نشانگاه، تیر نشانه

goal (اسم)
هدف، منظور، مقصود، مقصد، دروازه، دروازه بان

mark (اسم)
حد، مرز، نقطه، هدف، نشان، نشانه، درجه، خط، پایه، مارک، داغ، علامت، نمره، علامت مخصوص، خط شروع مسابقه، علامت سلاح، چوب خط، مدل مخصوص

prick (اسم)
نقطه، خار، هدف، شق، سیخونک، الت ذکور، زخم بقدر سرسوزن، جزء کوچک چیزی، نقطه نت موسیقی، چیز خراش دهنده، میخ کوچک

scope (اسم)
هدف، حوزه، وسعت، میدان، قلمرو، ازادی عمل، نوسان نما، میدان دید، طرح نهایی، نقطه توجه

butt (اسم)
هدف، مسخره، بشکه، ته، ضربت، ضرب، کپل، ته قنداق تفنگ، بیخ، ته درخت

bourgeon (اسم)
هدف

bourn (اسم)
مرز، سرحد، هدف، قلمرو

bourne (اسم)
مرز، سرحد، هدف، قلمرو

burgeon (اسم)
هدف

victim (اسم)
هدف، شکار، قربانی، دستخوش، برخی

parrot (اسم)
هدف، طوطی

quintain (اسم)
تیر، هدف، هدف حمله، شعر پنج سطری

پیشنهاد کاربران

آرمان فرزانش.
آماج فرزانش.
انگیزهء فرزانش.
آیندهء فرزانش.
آیای ( آیندهء ) فرزانش.
فرجام فرزانش.
سرانجام فرزانش.
مرز فرزانش.
بیمرزی فرزانش.
جاودانگی فرزانش.
زندگی فرزانش.
...
[مشاهده متن کامل]

ارزش فرزانش.
راستی فرزانش.
درستی فرزانش.
هستی فرزانش.
چیستی فرزانش.
استی فرزانش.
مستی فرزانش.
مستی فرزانش از هستی خدا هست.

آرمان / پیرس ( پی رس ) ( شاید بهتر باشد برای دلیل و دلایل از پیرس بهره ببریم ) / تیرخور / آماج ( مورد سخن یا چیز دیگری = آماج ) و . . . .
ماج / ماچ / ماش ( در ماشه ) یعنی برابر / رسیدن و گاها هدف برابر لاتین آن match میشود بعنی رویارویی یا بهم رسیدن = هماورد
...
[مشاهده متن کامل]

از اینرو ماچ = بوس همان رسیدن بوده یا هماورد شدن و رسیدن و هدف به چیزی . . .
فراموس نکنیم واژه ماسه = ماس نیز به معنای چسبیدن است و در ماست = دلمه بسته شده / ماسه = چیزی که میچسبد / مَس / مسیح = لمس کردن / ماساژ و . . . . کسی که مالش میدهد و . . . . وجود دارد که همگی نشان از رسیدن و لمس شدن و روبروی هم قرار گرفتن میباشند . پس
ماچ که بوسه نامیده شده یعنی رسیدن و چسبیدن و رسیدن و هدف و . . .
آماج = مورد هدف = در باره با چیزی . . .
ماش = ماشه = انچه که انگشتان خود رابه آن میرسانیم / میچسبانیم ( برای چکیدن ماشه )
مچ لاتین ( match ) = برابری و هماورد شدن = رسیدن دو حرف / تیم به یکدیگر

این واژه یِ {هدف} دارد من را نابود می کند!
همان بهتر.
بِدرود!
جناب نقدی من به دنبال واژه های فارسی جایگزین برای ترجمه میگردم که بیشتر از کامنت ها پیدا میکنم . این کار پوچ نیست . ناامید نباشید.
درود بر سرور بزرگوار /مهدی کشاورز/.
چیزی که نِوِشتم بیشتر برای آن کسانی بود که از این کار دلسرد شده بودند، ولی بخش هایی از آن نیز درست بود!
از این دژشوند بکار بردم که یِکی از گفته هایم درست باشد، تا دیگر گفته هایم درست به نگاه آیند! ( باز هم برای همان آرمان تا سپس پاسخش را بدهم )
...
[مشاهده متن کامل]

مردم از چهار روش بنیادین واژگان را یاد می گیرند که به خوبی به آنها نِشانِش کردید:
1 - آموزش و پرورش
2 - نهادِ {صدا و سیما}
3 - نِبیگ ها
4 - گفته های مردمان دیگر ( فرهنگ مردم )
آموزش و پرورش که هیچ! همانند {کوالا} خواب هستند! هر بار به آنها گوشزد میشود، کار خودشان را میکنند. بی چَم ( =دلیل ) نیز نیست، نویسنده های این نبیگ ها آن اندازه بی دانش و تازی زَده هستند که اگر از واژگان تازی به کار نبردند، تازی خونشان پایین می رود!
چندین بار به آنها گفته ام که از واژگان تازی کمتر یا هیچ بکار نبرید، ولی پاسخی دریافت نکردم.
نهادِ {صدا و سیما} که بر پایه تازی زدگی بنا شده است. افزون بر اینکه بیشتر واژگانشان تازی است، از واژگان نادرستی همچون {آزمایشات/فرمایشات. . . } بسیار بسیار به کار می برند.
{صدا و سیما} بارها برای برنامه های بیخودی که می گذارد، گناهکار است، و هزار بار به آنها گفته شد که این چه برنامه هایی است که می گذارید؟ گوششان را خاموش کرده اند!
این نهادی که در این باره گوشش بدهکار نیست، دیگر درباره {بکار بردن از واژگان پارسی} که هیچ!
نِبیگ ها ( در اینجا نبیگ های آموزش و پرورش نیست ) ، به ویژه نبیگ های دانشوارانه همچون {مزداهیک/ریاضی}، بسیار از واژگان تازی بکار می برند. چرایی آن، نبودِ دلواپسی برای بکار بردنِ واژگانِ پارسی از سوی نویسندگان، و همان فِتاد ( =مورد ) های نخست و دوم است که در این باره کوتاهی کرده اند. اگر آموزش و پرورش در این دانش ها واژگان پارسی را یاد می داد، نویسندگان هم از واژگان پارسی بکار میبردند.
ولی، با ارزش تر از همه، فرهنگ مردم در باره بکار بردن از واژگان پارسی است. باید فرهنگی در مردم باشد که تنها هر واژه ای که به مغزشان رسید را نگویند، و بکوشند تا از واژه پارسی بکار ببرند. این فرهنگ، شوربختانه، شوربختانه، امروزه در میان جوانان بسیار بد شده است و از واژگان انگلیسی و فرانسوی بسیار بکار می برند.
در باره 4، هم ما کاری بر دوش داریم هم نهاد ها. ما باید خودمان پارسی بگوییم، تا دیگران از ما یاد بگیرند و آرام آرام این فرهنگ گسترش یابد. نهاد ها نیز، باید چنین فرهنگی را با روش های گوناگون گسترش دهند.
چیز دیگر که درباره فرهنگ مردم است، دانش آنها است، که اگر بیشتر باشد، بیشتر یاری می رساند که این فرهنگ گسترش یابد.
امروزه، گونه ای شده است که بیشتر با دانش ها ( در اینجا نخبه ) از کشور بیرون میروند، و شمار کمی از آنها در کشور می مانند و همین کار را سخت می کند.
پس، گره بنیادین ما، نهاد ها هستند، و برای همین است، که باید مردم خودشان، یِک خیزش در این باره انجام دهند، تا آنها بدانند که اینجا نیستند برای بخور بخور! و باید کار نیز انجام دهند.
با نگاه های شما همسو هستم، و باید برای آینده ای بهتر، و سره سازی پارسی، که به هیچ واژه بیگانه نیاز ندارد، کوشید.
با سپاس از شما، و بِدرود!

درود به جناب نقدی
گرچه شاید تاکنون دیدگاهتان درباره ی چیزی که گفتید تا اندازه ای دگرش یافته باشد لیک من هم نگاهم را به پیش می نهم.
پیشنهادهای پارسی دوستان ارجمند درین تارنما و تارنماهایی که کارهایی همانند می کنند بی گمان بیهوده و نافرجام نخواهد ماند میوه اش را در آینده ی شاید نه چندان دور کم کم خواهیم چید.
...
[مشاهده متن کامل]

خود من در نوشته هایم بسیار از این پیشنهادها بهره می برم، جدای از این، در گپ وگفتهای روزانه نیز برابرواژه های پارسی و نوواژه ها را هم تا بتوانم به کار می برم و به دیگران یادآور می شوم بااینکه شاید درآغاز با ریشخند همراه باشد لیک مرا سرسختتر از این چیزها خواهند یافت.
ولی با این سخنتان که به کارگیری واژه های پارسی باید در آموزش وپرورش انجام گیرد همسو ام و همچنین در نبیگهای دانشگاهی، نیز به ویژه این کار باید در صداوسیما پیگیرانه در دستور کار باشد وگرنه فرجام دلخواه به کندی به دست خواهد آمد.
چیزی که درش گمانی نیست این است که زمامداران و سرپرستان دلسوزی نداریم برای اینها فرهنگ اگر هم ارزندگی داشته باشد که ندارد در پایینترین پله است لیک باید موی دماغشان شد، نباید دست از سرشان برداشت، بنده در تماس های تلفنی و پیامکی به برنامه های رادیویی و تلوزیونی، بارها نهاد ( موضوع ) زبان و فرهنگ و زدایش واژگان بیگانه و یا درست نویسی واژگان پارسی را گوشزد کرده ام و می کنم و برآیند کمی دلخوش کننده نیز دریافت کرده ام، بهتر از هیچ است ولی هرگز خرسندکننده نیست چراکه ریش و قیچی دست کسانی ست که نه دلسوزند و نه اینکاره.
همین شیوه را برای نبیگ های آموزشی در آموزش وپرورش نیز می توان داشت.
به امید آینده ای بهتر و شکوفا برای ایران گرانمایه، بیشتر و استوارتر خواهیم کوشید.

از هَمه کَسانی که در آبادیس به دنبال واژه سازی برای واژگان بیگانه کوشش میکنند، یِک پرسش دارم:
این کاری که میکنید، برای چه {هَدَف/خواسته} ای است؟
پاسخ به گمان من، این است که فرهنگ پارسی، گوهرار ( =اصیل ) تر شود و واژگان بیگانه از پارسی بیرون شوند.
...
[مشاهده متن کامل]

خب، آیا این کاری که اکنون در این تارنما میکنید، ما را به این خواسته می رساند؟
پاسخ نه است، چند نفر دیدگاه شما را میبینند؟ چند نفر میخواهند که از واژه پیشنهادی شما بکار ببرند؟ چند نفر به راستی رویشان میشود و این کار را میکنند؟ چند نفر، با ایکه دیگران نمی دانند که او چه میگوید، باز هم تا پایان زندگی اش آن را میگوید؟
این کار، بیهوده است. خودتان را گول نزنید. برای رسیدن به این خواسته، یا باید یِک خیزش بسیار پر نیرو راه بیفتد، که با گِرفتاری هایِ دیگر که بسیار بزرگ تر هستند، اکنون شدنی نیست، یا نَهاد هایی که باید این کار را کنند به ویژه آموزش و پرورش، این کار را بکنند، که گوششان همانند همیشه بِدِهکار نیست!
پَس چه؟ هیچ! این کار را شما جز برای سرگرمی میکنید؟ چه کسی برای نمونه برای {عِبارت}، از پیشنهاد بنده {فَرباره} بکار میبرد؟ هیچ کس! تنها چند کاربر من را پَسَند ( =لایک ) میکنند و در زندگی شان، همین {عِبارت} را می گویند.
هَدَف و خواسته کاربرد است، پس باید کاری کاربردی بکنیم، که نمی کنیم.
از همه پارسی دوستان، میخواهم دنبال چاره اندیشی بهتری باشند. من هم باز به پویِش ( =فعالیت ) در این تارنما را دنبال می کنم، ولی تنها برای سرگرمی!
اگر هر کدام از شما، اندیشه بهتری دارد برای این هَدَف و خواسته ما، میتواند در پاسخ به همین دیدگاه، نگاه خودش را بگوید.
1000 تا دیدگاه نِوِشتم، سر انجام به این رسیدم که همه اش پوچ بود!
بِدرود!

لری بختیاری
زَهنا با فتحه کشیده، ژایوَی، چیژواز:هدف
آها ریژ:هدف کوتاه مدت
گِرَزِی چَخُو:هدف بلند مدت
هدف: خواسته ای مادی، اخلاقی و یا معنوی که انگیزه ی کوشش و شکیبایی است؛ و راه دستیابی به آن تحمل سختی ها و با پیروزی بر دشواری های احتمالی است و رسیدن به آن با شادمانی همراه است.
( https://www. cnrtl. fr/definition/but )
...
[مشاهده متن کامل]

همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
رژیاک rožyāk ( سغدی )
آرمان، آماج، انگیزه، تلوک taluk، تموک tamuk، خنگال xangāl، وایا ( دری )
منتا mantā ( اوستایی: manta )
نتره notre، ( سنگسری: notera ) .

آماج
هدف: آماج، تیرخور، نشان، نشانه، غایت، غرض، قصد، مقصد، مقصود، منظور، آرمان، مرام، منوی، نصب العین
برابر پارسی: آرمان، آماج، انگیزه
معنی انگلیسی:
aim, butt, design, destination, end, goal, intent, object, objective, purpose, target, tendency, mark, prize
اماج
نشانگاه. [ ن ِ ] ( اِ مرکب ) جای نشان کرده شده. ( ناظم الاطباء ) :
نشانگاه کورش کنون ایدر است
یکی بهره از وی به دریا در است.
اسدی.
نشان دادند و چون آگاه شد شاه
زمین را داد کندن بر نشانگاه.
|| نشان حدود. ( آنندراج ) . || هدف. نشانه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
بوته. نشانه تیر. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) . نشانه تیر. چه در امثال است که : بوته ملامت شدیم ؛ کنایه از این باشد که هدف تیر ملامت شده ایم. ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) .
سیبل . . . .
در پاسخ به کاربر 🤵🏻‍♂️💪
اینکه می فرمایید در سروده های پارسی واژه ی "آماج" نیامده؛ این یک نمونه:
چو تیر انداختی در روی دشمن
حذر کن کاندر آماجش نشستی
سروده ایی شناخته شده از جناب سعدی.
گذشته از این ها، کوردی و پارسی هر دو از گروه زبان های ایرانی هستند و واژگان همانند بسیاری دارند.
معنی هدف
چشم انداز
آرمان
Aim برای اهداف کوچک و goal برای اهداف بزرگ
هدف به زبان سنگسری
قصد ( ghesede ) مقصد ( meghesede ) غرض ( gherez )
نترا ( notera ) نشون ( neshone ) جهت ( جهت ( jehete )
انسان در پی هدف والا
تا شودخیر وسعادت با ارزشها ی بالا
گر انسان از هدف شود غافل
...
[مشاهده متن کامل]

از زندگی نیست او را ثمره ای حاصل
هدفمند بودن زه تلاش وکوشش نیکوتر
برکت وزیر هدف با تلاش است خوبتر
سعادت وفرگشت زه هدفمندی فزونتر
زانکه این ره رود خیر وبرکت والاتر
زه بی هدفی عمر به بیهودگی رود آسانتر
خیر نرسد آنکه با بی هدفی رود پائین تر
پارسی حیات و وجودت با هدف پر ثمرتر
زه هدف والا با ارزش های والا در زندگیت فروزانتر

چو تیر انداختی در روی دشمن
حذر کن کاندر" آماجش" نشستی
( سعدی )
آنچه که انسان به دنبال رسیدن به آن است
به کوردی آرمانج، آمانج، آماج میگن. فارسها هم همون آماج بگین. این کلمه کوردیه، چون تو شعر شاعرا فارس زبان پیدا نشده.
واژه ی �فنجان� ریشه ی یونانی دارد. نمی دانم آوردن آن بجای کوتاه شده ی �هدف� ( آماج ) در بالا ( �الفنجان� ) و از زبان ابوالقاسم پرتو از کدام آرش و مانشی برخوردار است؟!
من معنی هدف را می خواهم چیست😟میشه بهم بگین ممنون
هدف = نقشه - قصد - نیت - مقصود
هدف پارسی است نه تازی
نتیجه ی کار
بزرگ ترین چیزی ک یه انسان میتونه تو زندگیش داشته باشه، مقصود
در عربی و فارسی هدف میشه بکار برد
مترادف:منظور خواسته مقصد منظور
در انگلیسی: mission، goal و cause
نشان، آماج، سیبل، تیرخور، نشانه، غایت، غرض، قصد، مقصد، مقصود، منظور، آرمان، مرام، منوی، نصب العین
مراد
قصد ، مقصد
هم نظر با نیک وجمشید احمدی
یعنی گل ( در فوتبال )
نشان کرد، نشانه روی
خواست/ خواسته/ خواستش
با درود به پارسی دوستان گرانسنگ این واژه در فرهنگ ها بدین چم آمده است:
( دهخدا )
هدف . [ هََ دَ ] ( ع اِ ) هر چیز بلند و برافراشته از بنا و ریگ توده و کوه و پشته و مانند آن .
◄ مرد بزرگ جثه .
...
[مشاهده متن کامل]

◄ نشانه ٔ تیر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
خیل سحاب از هر طرف رنگین کمان کرده به کف
باران چو تیری بر هدف دستی توانا ریخته .
خاقانی .
مویی شدم که موی شکافم به تیر نطق
کآسیب طالعم هدف اضطرار کرد.
خاقانی .
کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه بر هدف میراند چون تیر.
نظامی .
ز آن دعای شبانه شبگیری
ترسم افتد بدین هدف تیری .
نظامی .
کمان خواست از دایه و چوبه تیر
گهی کاغذش بر هدف گه حریر.
نظامی .
گاه باشد که کودکی نادان
بغلط بر هدف زند تیری .
سعدی ( گلستان ) .
ناوکش را جان درویشان هدف
ناخنش را خون مسکینان خضاب .
سعدی .
دری هم برآید ز چندین صدف
ز صد چوبه آید یکی بر هدف .
سعدی ( بوستان ) .
تیر چون از کمان سست آید
از کجا بر هدف درست آید.
اوحدی .
- هدف گیری ؛ نگریستن نشانه و هدف به دقت پیش از آنکه تیر بیندازند.
- هدف وار ؛مانند هدف و نشانه ای که تیر بر آن افکنند :
کاغذین جامه هدف وار علی اﷲ زنیم
تا به تیر سحری دست قدر بربندیم .
خاقانی .
◄ در تداول ، آنچه آدمی برای رسیدن بدان بکوشد از جاه و مال و جز آن . مقصود. غایت .
- باهدف ؛آنکه زندگی را بیهوده نگذراند و در کارهای خود هدفی دارد.
- بی هدف ؛ مقابل باهدف .
◄ ( ص ) بسیارخواب . ( منتهی الارب ) . سنگین بسیارخواب . ( اقرب الموارد ) .
◄ گران ناسازوار بی خیر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . ج ، اهداف . ( اقرب الموارد ) .
◄ ( اِ صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپند و بز را به دوشیدن خوانند. ( منتهی الارب ) . رجوع به �هدف هدف � شود.
x
هدف . [ هَِ] ( ع ص ) تن دار جسیم . ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) .
هدف . [ هََ ] ( ع مص ) درآمدن در هدفة. ( منتهی الارب ) . دخول . ( اقرب الموارد ) .
◄ به پنجاه نزدیک گردیدن .
◄ کسل مند گردیدن . ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) .
◄ سست شدن . ( منتهی الارب ) . ضعیف شدن . ( اقرب الموارد ) .
◄ شتافتن بسوی چیزی . ( اقرب الموارد ) .
( معین )
( هَ دَ ) [ ع . ] ( اِ. ) نشانه ، غرض ، نشانة تیر. ج . اهداف .
پس از دوستان خواهشمندم با پژوهش و نگرشی بیشتر بدین واژه بنگرند، بنده بگونه ای گسترده در واژه هدفمند بدین واژه پرداختم.
بادرود

گفته شده است که هدف پارسی است، و عرب ها نیز از آن بهره میبرند، و بنابراین الفنجان شکسته ( جمع مکسر ) اهداف نادرست است و باید بگوییم هدف ها.
از نسک: فرهنگ برابر پارسی واژگان بیگانه، اوالقاسم پرتو
هدف=goal=target
خواسته
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٢)

بپرس