نهی

/nahy/

    deprecation
    interdiction
    prohibition
    inhibition
    negative command
    negative imperative

فارسی به انگلیسی

نهی امیز
deprecatory

نهی شده
taboo

نهی کردن
deprecate, interdict, prohibit, to prohibit

نهی کننده
prohibitory

مترادف ها

interdict (اسم)
جلوگیری، تحریم، نهی، قدغن، حکم بازداشت، حکم نهی، حکم اداری

prohibition (اسم)
منع، تحریم، ممانعت، ممنوعیت، نهی، قدغن، صدور حکم منع

injunction (اسم)
اتحاد، دستور، نهی، قدغن، حکم بازداشت

forbiddance (اسم)
جلوگیری، بازداشت، منع، ممانعت، ممنوعیت، نهی، قدغن

پیشنهاد کاربران

نهی. [ ن َهَْ ی ْ ] ( ع مص ) بازداشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 102 ) ( غیاث اللغات ) ( مجمل اللغة ) . وازدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . بازداشتن کسی را از کار و گفت و جز آن ، خلاف امر. ( از منتهی الارب ) . منع کردن. ( غیاث اللغات ) . به عمل یابه سخن کسی را از کاری یا چیزی بازداشتن و منع کردن. ( از اقرب الموارد ) . امر به کف و خویشتن داری کردن. ( از متن اللغة ) . || حرام کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) . || طلب کردن حاجتی را و واگذاشتن آن را خواه برآورده شود یا نشود . ( از ناظم الاطباء ) . || گویند: الیک نهی المثل قلیلا ( مجهولاً و معروفاً ) ؛ یعنی نظیر تو نایاب است. ( منتهی الارب ) . || گویند: هذا رجل نهیک من رجل ؛ یعنی این مرد بس است ترا. تأنیث و جمع نمی پذیرد چون مصدر است. ( از منتهی الارب ) . || ( اِمص ) بازداشت. منع. ممانعت. اصراربر ترک کاری. ( ناظم الاطباء ) . مقابل امر :
...
[مشاهده متن کامل]

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی.
فردوسی.
پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان. ( تاریخ بیهقی ص 310 ) . بر امر و نهی گوهر طبع عزیز تو
در آتش سیاست صافی عیار باد.
مسعودسعد.
ملک دست او را در امرو نهی و حل و عقد گشاده و مطلق داشت. ( کلیله و دمنه ) .
زمانه زو طلبد امر و نهی نز گردون.
فلکی.
زانکه نهی از دانه شیرین بود
تلخ را خود نهی حاجت کی شود.
مولوی.
اینهمه هیچ است چون می بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار.
سعدی.
- نهی از منکر ؛ بازداشتن و منع کردن از ممنوعات شرعیه. ( غیاث اللغات ) . منع از ارتکاب بدی. رجوع به امر به معروف شود : چه بسیارمردم بینم که امر به معروف کنند و نهی از منکر کنند. ( تاریخ بیهقی ص 99 ) .
- نهی کردن ؛ باز داشتن. منع کردن. پرهیزاندن : فیلسوفان هستند که ایشان را طبیبان اخلاق دانند که نهی کنند از کارهای سخت و زشت. ( تاریخ بیهقی ) .
- نهی منکر ؛ نهی از منکر :
گرت نهی منکر برآید ز دست
نباید چو بی دست و پایان نشست.
سعدی.
محتسب گر فاسقان را نهی منکر می کند
گو بیا کز روی نامحرم نقاب افکنده ایم.
سعدی.
نهی. [ ن َهَْ ی ْ / ن ِهَْ ی ْ ] ( ع اِ ) حوض بزرگ آبگیر یا شبیه آن. ( منتهی الارب ) . آبگیر درشت. ( مهذب الاسماء ) . غدیر یا مانند آن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . ج ، انهی ، انهاء، نهی [ ن ُ ی ی ]، نهاء.
منبع. لغت نامه دهخدا

نهی: این واژه در مانوی نیهنز nihenz بوده است و عربی نیست؛ زیرا در آن زبان صرف نشده است. نگاه کنید به سایت https://tasrif. reverso. net یا در گوگل تصریف الفعل را جستجو کنید و در آن جا واژه ی نهی را بنویسید و کلید صرف را بفشارید و می بینید که صرف نشده است.
انجام ندادن
طه
کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِّأُولِی النُّهَىٰ
[ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎﻱ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ] ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ ﻭ ﺩﺍم ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﭽﺮﺍﻧﻴﺪ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﻮﺭ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻲ [ ﺑﺮ ﺗﻮﺣﻴﺪ ، ﺭﺑﻮﺑﻴّﺖ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﺧﺪﺍ ] ﺑﺮﺍﻱ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺧﺮﺩ ﺍﺳﺖ . ( ٥٤ )
در فارسی نه و در پارسی میانه و هندی نهی
نَهی ( nahee ) ( اسم ) : گوشت نیم پز، گوشت نیمه خام
شاهنامه، چاپ مسکو:
دهن گر بماند ز خوردن تهی
ازان به که ناساز خوانی نهی
منابع• https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/goshtasp/sh26
عقیده و نظر ، به عبارتی همان نکن و نکنی است.
نباید گفتن به کسی که نباید فلان کار را بکنی
بازد اشتن فرد یا فراد از کاری
باز داشتن، بازداری، جلو گیری
درخواست انجام ندادن کاری و تعیین کردن آن کار برای فرد مقابل و ارائه به او
دکتر کزازی در نوشته های خود واژه " بازداشت" را به جای واژه ی " نهی ( در دانش معانی ) " به کار برده است.
نهی کردن از کاری - انجام ندادن کاری
این واژه از اساس پارسى و پهلوى است و از نه + اى ( مصدرساز ) Nahi / Nahy= نه بودن ، ممنوع بودن ساخته شده است. تازیان ( اربان ) این واژه را از پارسى برداشته اند.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)