نهر

/nahr/

    stream
    river
    canal
    arroyo
    brook
    creek
    rivulet
    run
    runnel
    watercourse

فارسی به انگلیسی

نهر تند
rapid

نهر سرپوشیده
culvert

مترادف ها

stream (اسم)
جریان، نهر، جوی، جماعت، رود، مسیل

arroyo (اسم)
نهر، بستر نهر، ابکند

creek (اسم)
نهر

raceway (اسم)
نهر، جوی اب، محل عبور سیم برق در ساختمان

dyke (اسم)
نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خاکریز، اب گذر، اب بند

dike (اسم)
نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خندق، خاکریز، اب گذر، اب بند

slough (اسم)
نهر، باتلاق، لجن زار، انحطاط، پوست، لجن، پوسته خارجی، پوست ریخته شده مار، پوسته پوسته شدگی، پوست مار، پوست دله زخم

graben (اسم)
نهر، گودال، فرو زمین، فرو رفتگی در پوسته زمین

پیشنهاد کاربران

نهر. [ ن َ / ن َ هََ ] ( ع اِ ) جوی. ( مهذب الاسماء ) ( دستور الاخوان ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . جوی آب. ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ) . مجرای آب. ( از متن اللغة ) . اخدود و جوی بی آب را نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . و این به حکم مجاز و مجاورت است گویند جری النهر و جف النهر، چنانکه گویند جری المیزاب ، واصل آن جری الماء فی النهر است ، و نهر وسیعتر از ساقیه و ساقیه بزرگتر از جدول است. ( از اقرب الموارد ) . درفارسی نهر به آب روانی اطلاق شود که از رودخانه باریکتر و از جوی عریض تر است. ج ، اَنهُر، انهار، نهور، نُهُر. جوی. مادی. کیل. ( یادداشت مؤلف ) :
...
[مشاهده متن کامل]

به هشت نهر بهشت اندر این سه غرفه مغز
به هفت حجله نور اندر این دو حجره خواب.
خاقانی.
|| آب جاری متسع. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . رجوع به معنی قبلی شود. || ( مص ) جاری کردن جوی را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . جوی کندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . کندن و جاری کردن نهر را. ( از متن اللغة ) . || جای درشت گرفتن جهت روان کردن جوی. ( از منتهی الارب ) . || بشدت جاری شدن خون. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) . || رفتن آب در زمین. ( از منتهی الارب ) . جاری شدن آب بر زمین . ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) . آب رفتن در جوی. ( تاج المصادر بیهقی ) . || تا آب رسیدن چاهکن. ( از منتهی الارب ) . به آب رسیدن چاهکن هنگام حفر کردن چاه. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) . نَهَر. ( آنندراج ) ( متن اللغة ) . || سرزنش کردن. ( از منتهی الارب ) . || بانگ برزدن. ( از منتهی الارب ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 102 ) . زجر. ( متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) .
نهر. [ ن َ ] ( اِخ ) در نجوم ، نام صورتی از صور فلکیه از ناحیت جنوبی و آن را بر مثال جویی توهم کرده اند باریک با گردش های بسیار و آن سی و چهار کوکب است و آخر او کوکبی است روشن از قدر اول که او را آخرالنهر خوانند. ( یادداشت مؤلف ) ( از جهان دانش ) .
نهر. [ ن َ ] ( اِخ ) جیحون.
- ماوراءالنهر ؛ آن سوی جیحون از جانب مشرق. ( یادداشت مؤلف ) .
نهر. [ ن َ هََ ] ( ع مص ) به آب رسیدن حفار و چاهکن. ( از متن اللغة ) . رجوع به نَهر شود. || ( اِ ) نَهر. رجوع به نَهر شود. || فراخی. گشادگی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . وسعت. ( ناظم الاطباء ) . سعة . ( اقرب الموارد )
منبع. لغت نامه دهخدا

جوی - رود - رودخانه
نهر به معنای جوی پر آب است که به سرعت حرکت میکند.
نهر به معنی راندن توأم با خشونت است ، و بعید نیست ریشه آن با نهر به معنی نهر آب جاری یکی باشد چرا که آن هم آب را با شدت می راند .
کلمه ( نهر ) به معنای مجرای پر از آب است .
رودخانه
رود، جوی، جویبار
نهرکن ( کشاورزی و باغداری )
نهر کن وسیله است به منظور ایجاد جویها یا نهرها یی باعرض وعمق مورد نیاز در مزارع کشاورزی و باغات .
زوغ

بازم بگو راستی نهر اسم یک حیوان است من اسم حیوانشو نمیدونستم