نفوذ کردن


    infiltrate
    penetrate
    permeate
    pierce
    work
    to penetrate

فارسی به انگلیسی

نفوذ کردن ابگونه
soak

نفوذ کردن به طور کامل
interpenetrate

نفوذ کردن در
govern

مترادف ها

infiltrate (فعل)
گذاشتن، تراوش کردن، نشر کردن، نفوذ کردن، در خطوط دشمن نفوذ کردن

leak (فعل)
تراوش کردن، نفوذ کردن، فاش کردن یا شدن

percolate (فعل)
تراوش کردن، رد شدن، صاف کردن، نفوذ کردن

transpire (فعل)
روی دادن، فاش شدن، نشر کردن، بیرون آمدن، نفوذ کردن، رخنه کردن، بخار پس دادن، فرا تراویدن

permeate (فعل)
سرایت کردن، نفوذ کردن، نشت کردن

pervade (فعل)
نفوذ کردن، فراوان یا شایع بودن، پخش شدن، بداخل راه یافتن

پیشنهاد کاربران

نفوذ یا نفذ
معنی : روزنه
سوراخ کردن
غیرقابل عبور
معنی اصطلاح - > جا [ ی خود را ] باز کردن
[ میان گروهی ] موقعیت مناسب یافتن / نفوذ کردن / مستقر شدن
مثال:
در اولین سال تدریس در آن شهر به کلی تنها بود، اما بعد جای خودش را باز کرد.
permeate
سرایت کردن،
رسوخ کردن،
نفوذ کردن،
( وجود و. . . ) فرا گرفتن
e. g. fear permeated his whole being
ترس همه ی وجودش را فرا گرفت.