نفوذ

/nofuz/

    penetration
    influence
    agency
    breach
    hold
    infiltration
    leverage
    magnitude
    sway
    voice
    weight
    clout
    heft
    juice
    [fig.] influence

فارسی به انگلیسی

نفوذ پذیر
penetrable, permeable, porous

نفوذ پذیری
permeability

نفوذ زیاد
consequence

نفوذ ناپذیر
watertight

نفوذ ناپذیری
impenetrability

نفوذ و قدرت
clutches

نفوذ کردن
infiltrate, penetrate, permeate, pierce, work, to penetrate

نفوذ کردن ابگونه
soak

نفوذ کردن به طور کامل
interpenetrate

نفوذ کردن در
govern

نفوذ کننده
penetrative

مترادف ها

influx (اسم)
ریزش، ورود، تاثیر، نفوذ، هجوم

prevalence (اسم)
شیوع، تفوق، پخش، نفوذ، رواج، غلبه، درجه شیوع

force (اسم)
شدت، جبر، عده، بازو، شدت عمل، نفوذ، نیرو، زور، تحمیل، قوا، بردار نیرو، نیرومندی، رستی

influence (اسم)
توانایی، تاثیر، برتری، تفوق، اعتبار، نفوذ، تجلی

authority (اسم)
توانایی، اختیار، اعتبار، قدرت، اجازه، نفوذ، تسلط، متخصص، تصدی، اولیاء امور، نویسندهء معتبر، خوشنامی

leading (اسم)
راهنمایی، نفوذ، هدایت

penetration (اسم)
فراست، زیرکی، کاوش، نفوذ، سرایت، نفوذ کاوش، حلول، کیاست

infiltration (اسم)
نفوذ

permeation (اسم)
نفوذ، سرایت، تراوش، نشت، نشد

dominance (اسم)
سبقت، نفوذ، تسلط، غلبه، سلطه

importance (اسم)
اعتبار، نفوذ، اهمیت، قدر، خطر، تقاضا، شان

transpiration (اسم)
نفوذ، ترشح، افشاء، خروج، نشر، حلول، تعرق، فرا تراوش

transudation (اسم)
عرق، نفوذ، ترشح، تراوش، رسوخ، فرانشت

insinuation (اسم)
اشاره، زیرکی، نفوذ، پیچ، تاب، دخول غیر مستقیم، رخنه یابی، خود جاکنی، دخول تدریجی

seepage (اسم)
نفوذ، چکه، رسوخ، مقدار رسوخ شده

prestige (اسم)
اعتبار، نفوذ، اب رو، قدر و منزلت، حیثیت

پیشنهاد کاربران

نُفوذ
شاید واژه ای از بنیاد پارسی باشد :
نُفوذ : نُ - فوذ
نُ - = پسوند نِ - به مینه ی به سوی پایین ، زیر ، فرو مانند : نِشستن ، نِگریستن ، نِواختن ، نِمودن ، . . .
فوذ ، چهر و شکل دیگری از : باز ، فاژه ( خمیازه ) ، فصل ِ اَرَبی ، phase انگلیسی ، یَنی از هم گشودن ، گُسستن
...
[مشاهده متن کامل]

پیشنهاد : نِفاژ ، نِباز ، نِفاس ، نِپاز ، نِپاژ

نفوذ = زوژ
درود
نفوذ: تراوش، راه یابی
تو
نفوذ: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
تیدان tidān ( کردی )
رخنه ( دری )
پَهیکَن pahikan ( مانوی )
ویس vis ( پهلوی )
واژه نفوذ
معادل ابجد 836
تعداد حروف 4
تلفظ nofuz
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( نُ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی nofuz
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

نفوذ=کردن توش. . .
نفوذ کردن تو. . .
نفوذگردن= خلیدن.
نام پویه ی این کنش=خلش.
گهی از بهر او خوابش رمیده
گهی خارش به دست اندر خلیده ( برگرفته از ویس و رامین ) .
اثرگذاردن=هناییدن.
نام پویه اش=هنایش.
نفوذ:داخل نفوذ کرد:داخل کرد🗿
دارک شد
پایین رفتن
نفوذ=وارد شدن
نفوذ در اصل به معنی پاره کردن و عبور کردن از چیزی است .
effectiveness
تاثیر
تأثیر
نفوذ به معنای وارد شدن - داخل شدن - اثر گذاشتن - راه یافتن
داخل شدن چیزی، رفتن به جایی به صورت پنهان
نفوذ: ( Penetration ) ) [امراض نباتی]نفوذ عبارت از ورود عامل مرض، مستقیم یا از منافذ طبیعی و زخم ها به داخل میزبان صورت می گیرد. قارچ ها، نیماتود ها و نباتات گلدار پرازیتی می توانند به داخل نبات نفوذ کنند. محل تماس قارچ با سطح نبات کمی متورم شده و اپرسوریم ( Appresorium ) تشکیل می شود ازمحل اپرسوریم یک هیفای ظریفی به نام میخ نفوذی خارج شده و به کمک آن وارد نبات می شود. نباتات پرازیتی گلدار نیز پرسوریم و میخ نفوذی تولید می کنند. تمام باکتری ها و بسیاری از قارچ ها توسط سوراخ های هوایی، آبی، عدسک ها و زخم وارد نبات می شوند ویروس ها و بعضی از باکتری ها و پتوجن های دیگر می توانند توسط نیش حشرات به داخل انساج میزبان نفوذ کنند.
...
[مشاهده متن کامل]

نفوذ ( Penetration ) :[اصطلاح کازینو]درصد دسته کارت پخش شده قبل از برزدن آن.

رسوخ
فرو رفتن ، اثر گذاشتن
فرو رفتن ، اثر گذاشتن

نفوذ درمعامله= تأثر و اعتبار در معامله
داخل شدن
حمله
اثر کردن
راه یافت
رخنه کردن
یواشکی وارد شدن
کنترل داشتن
فرو رفتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)