نشان دادن


    demonstrate
    exhibit
    indicate
    show
    mark
    point
    argue
    declare
    depict
    disclose
    display
    evidence
    expose
    infer
    present
    produce
    prove
    reflect
    register
    reveal
    say
    signify
    specify
    spread
    testify
    unravel
    unroll
    represent

فارسی به انگلیسی

نشان دادن از خود
express, manifest

نشان دادن از راه قیافه و ظاهر
look

نشان دادن با اشتیاق
brandish

نشان دادن با پروژکتور
project

نشان دادن با تصویر
picture

نشان دادن با سربلندی
brandish

نشان دادن با محاسبه
tally

نشان دادن بطان چیزی
explode

نشان دادن به وضوح
evince

نشان دادن بهتر از واقعیت
flatter

نشان دادن پر و پاچه زنان
cheesecake

نشان دادن دست هنگام رای گیری
show of hands

نشان دادن روی پرده سینما و تلویزیون
dramatize

نشان دادن روی صحنه تئاتر
dramatize

نشان دادن روی نقشه
plot

نشان دادن صحت چیزی
sustain

نشان دادن طرز انجام کاری
show

نشان دادن طرز کار چیزی به منظور فروش
demonstration

نشان دادن عدالت چیزی
sustain

نشان دادن فیلم برای گروهی برگزیده
screen

مترادف ها

adumbration (اسم)
خلاصه، سایه افکنی، نشان دادن

show (اسم)
نشان دادن، اثبات، نشان، نمایش، جلوه، ارائه، مظهر

show (فعل)
نشان دادن، فهماندن، نمایاندن، ابراز کردن، نمودن

index (فعل)
نشان دادن، فهرست کردن، دارای فهرست کردن، بفهرست دراوردن، به صورت الفبایی مرتب کردن

demonstrate (فعل)
نشان دادن، اثبات کردن، ثابت کردن، شرح دادن، تظاهرات کردن

evince (فعل)
برانگیختن، نشان دادن، موجب شدن، ابراز داشتن

exert (فعل)
اجرا کردن، نشان دادن، بکار بردن، اعمال کردن

register (فعل)
نشان دادن، ثبت کردن، نگاشتن، در دفتر وارد کردن، منطبق کردن

indicate (فعل)
نشان دادن، نمایان ساختن، حاکی بودن، اشاره کردن بر

introduce (فعل)
اشنا کردن، نشان دادن، معرفی کردن، مرسوم کردن، باب کردن

point (فعل)
نشان دادن، اشاره کردن، متوجه ساختن، گوشه دار کردن، تیز کردن، نوک گذاشتن، خاطر نشان کردن، نقطه گذاری کردن، نوک دار کردن

display (فعل)
نمایش دادن، نشان دادن، اشکار کردن، تظاهر کردن، نمایاندن، ابراز کردن

represent (فعل)
نمایش دادن، نشان دادن، وانمود کردن، بیان کردن، نمایندگی کردن، نمایاندن، نماینده بودن

run (فعل)
اداره کردن، نشان دادن، ادامه دادن، راندن، جاری شدن، دویدن، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، دوام یافتن، پوییدن

illustrate (فعل)
اراستن، نشان دادن، توضیح دادن، شرح دادن، با مثال روشن ساختن، مصور کردن، مزین شدن

پیشنهاد کاربران

اشاره.
ارائه، نشانه
حمید رضا مشایخی - اصفهان
ارسال کردن ، مخابره ، فهماندن
مشخص کردن، معین کردن
ارائه دادن
جلوه دادن
reveal
به معرض نمایش گذاشتن
نشان دادن: [ در تداول عامه ]معرفی کردن ، عرضه کردن ، در معرض دید قرار دادن ( مصدر ) ۱ - کسی یا چیزی را بشخصی نمایاندن . ۲ - بیان کردن شرح دادن . ۳ - سراغ دادن .
( ( " امینی تا حالا سه تا آپارتمان نشان داده ، خودم بیشتر از چهار پنج تا . هر بار پیف پیف کرده ــــــــــــــــ" ادا در آورد. " از این اپارتمان های پست مدرن دوست ندارم . ساده ، بی ادا اصول ، با هویت. " ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص16 . ) )

proclaim
نمایاندن
حاکی بودن
اشاره داشتن
بیانگر چیزی بودن
نمودن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)