نسبت دادن


    accuse
    accredit
    ascribe
    assign
    attribute
    attribution
    impute
    predicate

فارسی به انگلیسی

نسبت دادن به
put

نسبت دادن رویداد به زمان معین
synchronize

مترادف ها

attribution (اسم)
اختیار، تخصیص، نسبت دادن

imputation (اسم)
نسبت دادن، بستن به

ascribe (فعل)
دانستن، نسبت دادن، اسناد دادن، حمل کردن، کاتب، رونوشت برداشتن

credit (فعل)
نسبت دادن، اعتقاد کردن، در ستون بستانکار وارد کردن

attribute (فعل)
نسبت دادن، حمل کردن

attach (فعل)
ضمیمه کردن، پیوستن، چسباندن، پیوست کردن، نسبت دادن، بستن، الصاق کردن، گذاشتن، ضبط کردن، دلبسته شدن

impute (فعل)
متهم کردن، دادن، نسبت دادن، بستن، اسناد کردن

پیشنهاد کاربران

سلیم
نسبت دادن: پیوست دادن
استناد
credit
نسبت دادن ( چیزی به چیزی/کسی ) ،
( غیرمالی ) به حساب کسی گذاشتن
e. g. he has been credited with many inventions
اختراعات زیادی را به او نسبت می دهند.
اطلاق
اسناد