نرم نرمک

/narmnarmak/

    gradually
    gradual

پیشنهاد کاربران

خوارخوار. [ خوا / خا خوا / خا ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. کم کم. اندک اندک. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
سخن هرچه بشنیدم از شهریار
بگفتم به ایرانیان خوارخوار.
فردوسی.
همی رفت بر خاک بر خوارخوار
...
[مشاهده متن کامل]

ز شمشیر کرده یکی دستوار.
فردوسی.
چنین گفت پس نامور با تخوار
که این کیست کآمدچنین خوارخوار.
فردوسی.
شاه لشکر را گفت شما خوارخوار از این در بروید و هر چهار سوی قلعه را نگاهدارید. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ) . و گویند برهنه بر قفا خفت و بفرمود تا ده رطل روی در چهار بوته گداختند و بر سینه وی ریختند خوارخوار و آنجایگاه بر دانه دانه بیفسرد که هیچ موی و اندامش نسوخت. ( مجمل التواریخ والقصص ) .

پایه پایه. [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) پلّه پلّه. اندک اندک. تدریجاً :
چو خواهی کسی راهمی کرد مه
بزرگیش جز پایه پایه مده.
اسدی.
در تأنی گوید ای عجول خام
پایه پایه برتوان رفتن ببام.
مولوی.
به مرور ؛ کم کم. اندک اندک. تدریجاً. آهسته آهسته. متدرجاً: به مرور دهور، به مرور زمان.
bit by bit
آرام ارام