نداشتن


    lack
    want

فارسی به انگلیسی

نداشتن ارامش
disquiet, inquietude

نداشتن اعتماد
mistrust

نداشتن انسجام
discontinuity

نداشتن تونالیته
atonality

نداشتن حیله و تزویر
innocence

نداشتن رابطه منطقی
discontinuity

نداشتن عامل ار هاش
rh negative

نداشتن نیت
inadvertence

مترادف ها

lack (فعل)
نداشتن، ناقص بودن، فاقد بودن، کم داشتن

want (فعل)
خواستن، نداشتن، فاقد بودن، کم داشتن، محتاج بودن، لازم داشتن، نیازمند بودن به، کسر داشتن

miss (فعل)
گم کردن، اشتباه کردن، خطا کردن، نداشتن، فاقد بودن، از دست دادن، احساس فقدان چیزی را کردن

پیشنهاد کاربران

نبودن چیزی در مقابل بودن و داشتن
lack
نداشتن، فاقد بودن
1 ) He lacks the energy to see the project through
او انرژی لازم برای تا پایان پیش بردن آن پروژه را نداشت
2 ) Thousands of people lacked homes after the earthquake
پس از زلزله هزاران نفر مسکن نداشتند