نایب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آفوس ( سنسکریت: ābhus )
نیابت دار. [ ب َ ] ( نف مرکب ) نایب. قائم مقام. ( ناظم الاطباء ) . که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین : چاه داری در بن چاهش فکن ای نیابت دار پور آبتین. خاقانی. وگر خواهی کزین منزل امان آن سرا یابی ... [مشاهده متن کامل]
امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو. خاقانی. || گماشته. وکیل. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به نایب شود.
نایب
نایب : جانشین، خلیفه، دستیار، وکیل ، قائم مقام ، نماینده، معاون ، کمک، دستیار، یاور، معین.
نایب : /nāyeb/ نایب ( عربی ) 1 - آن که در غیاب کسی عهده دار مقام و مسئولیت اوست، جانشین، نماینده؛ 2 - ( در ادیان ) در شیعه ی دوازده امامی هر یک از علمای دینی که در زمان غیبت حضرت مهدی ( ع ) ولایت امور ... [مشاهده متن کامل]
مسلمین بر عهده ی اوست؛ 3 - عنوان دولتی و دیوانی که در دوره ی قاجار، افشاریه، غزنوی و سلجوقی به اشخاص بخاطر نیابت، تصدی شهر یا ولایت و سرپرستی امور داده اند.
نایب: [اصطلاح حقوق]کسی که در امر مخصوصی از طرف شخص که واجد صلاحیت است به او اختیار خاصی داده می شود.
نائب الوزیر
این واژه تازى ( اربى ) است و بهتر است بجاى آن از ساخته پیشنهادى جامَد/جامَده Jamad - Jamadeh ( جا + آمده : کسى که به جاى کسى آمده ) بهره جست " جامدار Jamadar : نیابت ، جانشینى جامدیک Jamadik ( جامَد + ایکik ( پهلوى: صفت مفعولى/نسبى ساز ) : منوب ، نیابت شده ) ... [مشاهده متن کامل]
جامَدیک اَژَش Jamadik azhash : ( جامدیک + اژ ( پهلوى: از ) + ش ( ضمیر متصل: او ) : نیابت شده از او ، منوبٌ عنه!