designate
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
پیمان، نامزدی، وفاداری، سرسپردگی، نامزد کردن، نامزد، راستی، وفا، از روی ایمان
مشغول کردن، گرفتن، از پیش سفارش دادن، نامزد کردن، استخدام کردن، بکار گماشتن، متعهد کردن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن
منصوب کردن، نامزد کردن، معرفی کردن، نامیدن، کاندید کردن
تخصیص دادن، گماشتن، معین کردن، نامزد کردن، برگزیدن
نامزد کردن، مراسم نامزدی بعمل اوردن
نامزد کردن، عروسی کردن، عقد کردن، شوهر دادن
نامزد کردن
پیشنهاد کاربران
خواستگاری کردن و گاهی نامزد کردن دختر و پسر در گویش شهرستان بهاباد را طَلَبون کردن می گویند.
فلان دختر و پسر عروسی کردند؟
نه، نامزد کردن، طلبون کردن.
فلان دختر و پسر عروسی کردند؟
نه، نامزد کردن، طلبون کردن.
نامیدن، به شمار آوردن. «ایزد تعالی خویشتن را گروهی نامزد کرد و ابلیس را گروهی. . » بنیاد تاویل، مویدالدین شیرازی