نابجا، نامربوط، نا شایسته، نا مناسب، نالایق، بی جا، خارج از نزاکت
villainous(صفت)
پست، فاسد، شریر، نالایق، بدذات، خیلی بد
unworthy(صفت)
مهمل، نا شایسته، نالایق، نا زیبا، نازیبنده، نامستحق
good-for-nothing(صفت)
عاری از فایده، نالایق
infelicitous(صفت)
شوم، ناموفق، نا مناسب، نالایق، بد بخت، غیر مقتضی، نحس، سیاه بخت
پیشنهاد کاربران
ناسزاوار مرد. [ س َ م َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) نااهل. نالایق : ز خوبی نگه کن که پیران چه کرد بر آن بیوفا ناسزاوار مرد. فردوسی. نه غیبت کن آن ناسزاوار مرد که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد. سعدی.
ناسزا مرد. [ س َ م َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد ناشایسته . بی لیاقت . نالایق . بی کفایت : بدو گفت کاین نزد چوبینه برتن ناسزا مرد بی سر شمر. فردوسی .