نالایق

/nAlAyeq/

    footless
    good-for-nothing
    inept
    incapable
    unfit
    unworthy
    wuss

مترادف ها

improper (صفت)
نابجا، نامربوط، نا شایسته، نا مناسب، نالایق، بی جا، خارج از نزاکت

villainous (صفت)
پست، فاسد، شریر، نالایق، بدذات، خیلی بد

unworthy (صفت)
مهمل، نا شایسته، نالایق، نا زیبا، نازیبنده، نامستحق

good-for-nothing (صفت)
عاری از فایده، نالایق

infelicitous (صفت)
شوم، ناموفق، نا مناسب، نالایق، بد بخت، غیر مقتضی، نحس، سیاه بخت

پیشنهاد کاربران

ناسزاوار مرد. [ س َ م َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) نااهل. نالایق :
ز خوبی نگه کن که پیران چه کرد
بر آن بیوفا ناسزاوار مرد.
فردوسی.
نه غیبت کن آن ناسزاوار مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.
سعدی.
ناسزا مرد. [ س َ م َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد ناشایسته . بی لیاقت . نالایق . بی کفایت : بدو گفت کاین نزد چوبینه برتن ناسزا مرد بی سر شمر. فردوسی .
ناکارآمد
نااهل

بپرس