ناظر

/nAzer/

    supervisor
    seeing
    watching
    controlling
    supervising
    spectator
    observer
    controller
    overseer
    beholder
    onlooker
    watcher

فارسی به انگلیسی

ناظر بودن
see

ناظر صندوق ارا
watcher

مترادف ها

proctor (اسم)
نایب، ناظر، متولی، وکیل قانونی، بازرس دانشجویان

supervisor (اسم)
سرپرست، ناظر، مباشر، برنگر

superintendent (اسم)
مدیر، سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، مباشر

warden (اسم)
سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، نگهبان، بازرس، قراول، زوار، والی

bailiff (اسم)
مدیر تصفیه، ضابط، امین صلح یا قاضی، ناظر، نگهبان دژ سلطنتی

steward (اسم)
پیشکار، ناظر، مباشر، خوانسالار، وکیل خرج

chamberlain (اسم)
پیشکار، ناظر، حاجب، رئیس خلوت

majordomo (اسم)
پیشکار، ناظر، خوانسالار، بزرگتر خانه، وکیل خرج، متصدی امور خانوادگی

bystander (اسم)
ناظر، تماشاچی، تماشاگر، بیننده

overseer (اسم)
سرپرست، ناظر، متصدی، مباشر

viewer (اسم)
ناظر، تماشاچی، تماشاگر، بیننده

spectator (اسم)
ناظر، تماشاگر، بیننده

surveillant (اسم)
ناظر، محافظ، مبصر کلاس

butler (اسم)
ناظر، ساقی، ابدارباشی، پیشخدمت سفره

onlooker (اسم)
ناظر، تماشاچی، تماشاگر

looker on (اسم)
شاهد، ناظر، تماشاچی، بیننده

controller (اسم)
ناظر، کنترل کننده، بازرس، حسابدار ممیز

intendant (اسم)
مدیر، ناظر، مباشر، پیشکار دارایی، مامور مالی

manciple (اسم)
ناظر، ناظم

پیشنهاد کاربران

ناظر به چیزی بودن : به چیزی مربوط بودن، موضوع چیزی بودن مانند قوانین ناظر به مالکیت یعنی قوانینی که مربوط مالکیت است یا موضوع ان مالکیت است
بیننده . تماشاچی
کسی که بر محوریت چیزی دید داشته باشد
واژه ناظر
معادل ابجد 1151
تعداد حروف 4
تلفظ nāzer
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی، جمع: نُظّار]
مختصات ( ظِ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی nAzer
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

نگرنده
🇮🇷 همتای پارسی: نگرنده 🇮🇷
ناظر ناظر است = مراقب است الله
برابر پارسی از ریشه پهلوی: وینارگر
خود ناظر از ریشه نظر است بر وزن فاعل که نگر پارسی بوده که چون عرب گ ندارد به ظ تبدیل شده.
دیده بان، بازرس ( در بسیاری باره ها )
ناظِر
نِگَرَنده ، بَرنِگَرَنده
نظارت کننده
وکیل - تماشاچی - مراقب

نگاه کننده
برابر این واژه واژه های جاگر و بنگر و نگرنده و دیده بان میباشد
" نگرور " ، " دیده ور"
تماشاگر
این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
جاگرَت jãgrat ( سنسکریت؛ جاگر= نظارت + «اَت» )
آخژاک ãxžãk، آخژَت ãxžat، آخژار ãxžãr ( آخژ از اوستایی: آخش= نظارت + «اک، اَت، آر» )
دَسوژارdasužãr، دَسوژاک dasužãk، دَسوژَت dasužat ( دَسوژ از اوستایی: دَثوشو= نظارت + «آر، آک، ات» )
...
[مشاهده متن کامل]

نیهَراک niharãk، نیهَرار niharãr، نیهَرَت niharat ( نیهَر= نظارت؛ اوستایی + «آک، آر، اَت» )
نیرازَت nirãzat، نیرازاک nirãzãk، نیرازار nirãzãr ( نیراز= نظارت؛ اوستایی + «اَت، آک، آر» )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس