سرد گفتن . [ س َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) درشت و ناسزا گفتن . دشنام گفتن : و این مهتران را که رنجه نیارستندی داشتن دشنام دادندی و سرد گفتندی و خیو بر رویشان انداختندی . ( ترجمه ٔتاریخ طبری ) . و دوستی با تو حرام کردم که تو به انجمن محمد شوی و چون او در انجمن نشسته باشد سرد گوی وخیو بر روی وی انداز. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . ... [مشاهده متن کامل]
بدو گفت کای مهتر پرخرد ز تو سرد گفتن نه اندرخورد. فردوسی . از آن سرد گفتن دلش تنگ شد رخانش ز اندیشه بیرنگ شد. فردوسی .