نازیدن


    boast
    brag
    flaunt
    glory
    swagger
    vaunt
    to mince
    to feign disdain
    to boast
    to exult

پیشنهاد کاربران

مباهات هم میشه
مباهات هم میشه دوستان
فخر
معنی اصطلاح - > طاقچه بالا گذاشتن
فخر فروختن؛ افاده / تکبر نشان دادن؛ خود را بالاتر از کسی دانستن؛ ناز کردن
مثال:
- حالا که خرش از پل گذشته، برای ما پشت چشم نازک می کند و طاقچه بالا می گذارد.
...
[مشاهده متن کامل]

- هروقت باباش با اون ماشینش می اومد جلوی مدرسه، اونم پیش بچه ها خودی می گرفت و طاقچه بالا می ذاشت.
توضیح:
همچنین ← �شپش کسی منیژه خانم است�
و ← �کسی به کونش می گوید بو می دهی، دنبال من نیا�

فخار
ناز کردن
فخر کردن. [ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نازیدن. بالیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
عملت کو، به عمل فخر کن ایرا که خدای
با تو ازبهر عمل کرده در این وعده ثواب.
ناصرخسرو.
غایت کام و دولت است آنکه به خدمتت رسید
بنده میان بندگان فخر کند به چاکری.
سعدی.
بالیدن
نازیدن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "نازیدن " می نویسد : ( ( نازیدن می بایست در پهلوی ناختن naxtan می بوده است . می توان انگاشت که " ناختن " ریختی از "نواختن" باشد که "و"در آن سترده آمده است . نمونه ای دیگر از این گونه ستردگی را در "راندن "می یابیم که از رواندن ، ریخت گذرای "رفتن" بر آمده است. برهانی معنی شناختی نیز در استوارْ داشت این نگاره می توانیم داشت: در پارسی گفتاری، " ناز "در معنی نواز و نوازش به کار می رود، بدانسان که در مصدر "ناز کردن" می بینیم که در معنی برابر با نواختن و" نوازش کردن" است :هر آنچه ما را خوش می افتد و "می نوازد "مایه ناز و ناز ش ماست . از آن است که ستاک ناز که ریخت کوتاه شده ی نواز می تواند بود، در واژه ی "نازک " نیز یافته می تواند شد. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( بدو شاد باشی و نازی بدوی
همان راز دل را گشایی بدوی. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 286. )

بپرس