نازک

/nAzok/

    sheer
    airy
    fragile
    liny
    paper
    papery
    tender
    tenuous
    thin
    thready
    transparent
    willowy
    delicate

فارسی به انگلیسی

نازک از نظر صدا
thin

نازک اندام
lean, of a delicate body

نازک انگار
subtle

نازک انگارانه
subtle

نازک انگاری
subtlety

نازک بدن
of a delicate body, delicately-formed

نازک بینانه
rigorous

نازک بینی
discernment

نازک خوار
gourmet

نازک در بافت
delicate

نازک دل
tender-hearted

نازک سرشت
delicate

نازک سرشتی
delicacy

نازک شدن
thin

نازک طبعی
sensibility

نازک لای مانند
filmy

نازک میخ
brad

نازک نارنجی
sissy, dainty, effeminate, soft, squeamish, tenderfoot, touchy, hard to please, fastidious, orange, pantywaist

نازک نارنجی شدن
womanize

نازک نارنجی کردن
womanize

مترادف ها

fine (صفت)
خوب، خوشایند، ریز، نازک، عالی، لطیف، ظریف، فاخر، نرم، شگرف

tender (صفت)
دقیق، حساس، مهربان، نازک، لطیف، ترد، باریک، با ملاحظه، مشفق، محبت امیز، تنک، ترد و نازک

attenuate (صفت)
رقیق، نازک

soft (صفت)
مهربان، شیرین، نازک، ملایم، لطیف، ترد، نرم، گوارا، لین، متورق، نیم بند

thin (صفت)
لاغر، رقیق، نازک، نزار، باریک، سبک، نحیف، تنک، کم پشت، کم چربی، رقیق و آبکی، کم جمعیت، بطور رقیق، نازک شدن

slim (صفت)
لاغر، نازک، خوش اندام، باریک اندام

frail (صفت)
سست، نازک، شکننده، زود گذر، گول خور، نحیف، بی مایه، سست در برابر وسوسه شیطانی

ethereal (صفت)
علوی، رقیق، نازک، آسمانی، سماوی، روحانی، اثیری، اتری

spare (صفت)
عوضی، لاغر، نازک، یدکی، نحیف، کم حرف

fragile (صفت)
ضعیف، نازک، بی اساس، لطیف، شکستنی، شکننده، ترد، زودشکن، باریک

tenuous (صفت)
دقیق، نازک، لطیف، باریک، بدون نقطه اتکاء

gossamer (صفت)
نازک، لطیف، سبک

eggshell (صفت)
نازک، ترد

thready (صفت)
چسبناک، نازک، باریک، نخ مانند، رشته رشته، با صدای باریک

پیشنهاد کاربران

واژه نازک
معادل ابجد 78
تعداد حروف 4
تلفظ nāzok
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: nāzuk، مقابلِ کلفت]
مختصات ( زُ ) ( ص . )
آواشناسی nAzok
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
واژگان مترادف و متضاد
لاغر . . . . کم حجم . . . . . کوچک . . . . لطیف . . . . زیبا. . . .
نازک:در ترکی نازیک ( Nazik ) می گویند که نام نوعی شیرینی هم هست
تنک پوست. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] ( ص مرکب ) پوست نازک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . دارای پوست لطیف و نازک. آنکه پوست نازک و لطیف دارد: دعبب ؛ جوان نازک بدن تنک پوست. عبهره ؛ زن تنک پوست آکنده گوشت. ( منتهی الارب ) : و از آن دو نوع است. . . یکی پرنیان، دوم کلنجری، تنک پوست خردتکس، بسیارآب. ( چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

نوک تیر مژه از جوشن جان میگذرانی
من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت کمانی.
سعدی.
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.

دکتر کزازی در مورد واژه ی " نازک" می نویسد : ( ( به گمان ، نازک که در معنی نغز و تُرْد به کار می رود ، ریختی است پساوندی از " ناز " است ، در معنی آسایش و بهورزی و بی رنجی . ) )
( ( وزان پس همه نامداران شهر
...
[مشاهده متن کامل]

کسی کِش بُد از ناز وز گنج بهر. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 321. )

رق
نازک : تحریف نازیک ناز به معنای ظریف و ایک یک پسوند باستانی به معنای ی نسبت می شد.
ملایم

بپرس