ستمگر، ناصحیح، ظالم، ستمکار، ناروا، غیر منصفانه، غیر عادلانه، بی انصاف، بی عدالت
inadmissible(صفت)
ناپسندیده، ناروا، غیر جایز، تصدیق نکردنی
impermissible(صفت)
ممنوع، غیر مجاز، ناروا
inadvisable(صفت)
مضر، ناروا، دور از صلاح، غیر مقتضی، بی صرفه
trumped-up(صفت)
بی مورد، نا درست، جعلی، ناروا، خلاف واقع
unduly(قید)
ناروا، بی جهت، بی خود
پیشنهاد کاربران
واژه ی ناروا از ریشه ی دو واژه اول واژه نا فارسی دوم روا فارسی است. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 واژه نا معادل ابجد 51 تعداد حروف 2 تلفظ nā نقش دستوری اسم ترکیب ( پیشوند ) ... [مشاهده متن کامل]
مختصات ( پش . ) آواشناسی nA الگوی تکیه S شمارگان هجا 1 واژه نا. ( پیشوند ) حرف نفی است بر مشتقات و صفات که کنایه از اسم فاعل و اسم مفعول است داخل میگردد. ( غیاث ) . بر کلمه درآید که محمول باشد بر منفی بطریق مواطات چنانکه دردمند و هوشیار که نادردمند و ناهوشیار خوانند. ( آنندراج ) . از ادات نفی و سلب است ، اوستائی na، هندی باستان na. . . کردی na و آن برای ترکیب صفات منفی ، در اول اسم و صفت درآید: ناامید، نابکار، ناخوب ، ناچران ، نابسود. ( حاشیه برهان چ معین ص 2086 ) . حرف نفی و سلب است و به اول فعل و مصدر و حاصل مصدر و اسم و صفات درآید. این حرف چون بر کلمه ای درآید، حروفی چون ا و ه و گاهی کلمه دوم در مرکبات از آخر کلمه مرکب حذف میشود:ناشخود، ناشخوده. ناشکیب ، ناشکیبا. نارسید، نارسیده. نابرید، نابریده. ناارز، ناارزنده. ناامید، ناامیدوار. ناباک ، ناباک دار. و نابسود، نابکار، ناپاکزاد، ناپسند، نابود، ناتوان ، ناچار، ناچرید، ناساز، ناسپاس ، ناسزا. ناشناس ، ناکام. نامراد، ناهمال ، نایافت. ( یادداشت مؤلف ) . ناکرده پدرود. ناچار. ناپدید. نانشسته. نازاد. ناتوان. ناسزا. نااهل. ناپیدا. ناپایدار. نادان. نامهربان. ناخرسند. نادوستداری : مرا او بود هم نوح و هم ابراهیم و دیگر کس همه کنعان نااهلند یا نمرود کنعانی منبع. لغت نامه دهخدا واژه روا معادل ابجد 207 تعداد حروف 3 تلفظ ravā نقش دستوری صفت ترکیب ( صفت ) [پهلوی: rawāk] مختصات ( رَ ) [ په . ] ( ص . ) آواشناسی ravA الگوی تکیه WS شمارگان هجا 2 منبع لغت نامه دهخدا فرهنگ فارسی عمید فرهنگ فارسی معین فرهنگ فارسی هوشیار واژگان مترادف و متضاد منبع عکس. فرهنگ فارسی یا فرهنگ عمید منبع عکس. لغت نامه دهخدا
unduly
لایجوز. [ ی َ ] ( ع جمله ٔ فعلیه، ص مرکب ) ( از: لا یجوز ) که روا نباشد. که جایز نیست. ناجایز. ناروا : یجوز و لایجوزستش همه فقه از جهان لیکن سرا یکسر ز مال وقف گشتستش چو جوزائی. ناصرخسرو. هرچه کان گفت لایجوز چنین ... [مشاهده متن کامل]
آن دگر گفت عندنا لابأس. ناصرخسرو. دانه ٔ دین ز لایجوز و یجوز سیر شیرش نکرده بود هنوز. سنائی. صوفی و عشق در حدیث هنوز سلب و ایجاب و لایجوز و یجوز. سنائی.