sick (صفت)مریض، خسته، بیمار، علیل، ناخوش، ناساز، ناتندرستill (صفت)مریض، خسته، ناشی، بد، خراب، زیان اور، بیمار، علیل، معلول، ناخوش، سوء، رنجور، ببدی، غیر دوستانه، از روی بدخواهی و شرارتunwell (صفت)مریض، ناخوش، ناپاک، بدحالmorbid (صفت)مریض، وحشتاور، ناخوش، ناسالم، ویژه ناخوشیunsound (صفت)غلط، نا درست، ناصحیح، ناخوش، ناسالمpeccant (صفت)غلط، فاسد، ناصحیح، گناهکار، خطا، ناخوش، اشتباه کارsickly (صفت)ناتوان، بیمار، ناخوش، رنجورunhealthy (صفت)بیمار، ناخوش، غیر سالم، ناسالم، ناتندرست، ناخوشی اورcrapulous (صفت)میگسار، ناخوش، پر خور
کسلبدحالبیماررنجورحال ندار✍️ under the weatherبسترنشین ؛ بستر نشیننده. گرفتار بستر. در بستر افتاده. مریض. ( فرهنگ فارسی معین ) .خسته مرد. [ خ َ ت َ / ت ِ م َ ] ( ص مرکب ) رنجور. بیمار. دردمند :دو هفته برآمد برآن خسته مردبپیوست و برخاست از رنج و درد. فردوسی. || مجروح. جراحت برداشته. جریح :همی رفت خون از تن خسته مردلبان پر ز باد و رخان لاژورد. فردوسی.بداحوال، بستری، بیمار، دردمند، کسل، مریض، ناسالم، زشت، تلخ، منغص، ناگوار، دلگیر، غمگین، گرفته، ملول، ناشاد، مکروه، ناپسند، نامطبوع+ عکس و لینک