ضعیف، لاغر، ناتوان، سست، کمرو، عاجز، کم زور، بی حال، چیز ابکی، کم دوام، کم بنیه
feeble(صفت)
ضعیف، ناتوان، سست، عاجز، نحیف، کم زور
asthenic(صفت)
ضعیف، ناتوان، سست
unable(صفت)
ناتوان، عاجز
incapable(صفت)
ناتوان، عاجز، بی مهارت، بی عرضه، نفهم، محجور، نا قابل
impotent(صفت)
ناتوان، دارای ضعف قوهباء
invalid(صفت)
پوچ، ناتوان، بی اعتبار، علیل، باطل، نامعتبر
sickly(صفت)
ناتوان، بیمار، ناخوش، رنجور
infirm(صفت)
ضعیف، ناتوان، علیل، نااستوار، رنجور
پیشنهاد کاربران
غامی
Disabled
زیرمیانه. [ رِ / رْ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از ناتوان و زبون. مرادف زیر از میانه. ( آنندراج ) . کمتر از حد وسط. پست. ناچیز : نامزد غمی ز دهر ای دل خون گرفته هان زیرمیانه خوش نشین چون غم تست بیکران. ... [مشاهده متن کامل]
مجیر بیلقانی ( از بهار عجم ) . گرچه امام دین بدم تا که به دیر در شدم در بن دیر خویش را رند زمانه یافتم نعره زنان برون شدم دلق و سجاده سوختم طاعت و زاهدی خود زیرمیانه یافتم. عطار ( دیوان چ تفضلی ص 370 ) .
مانده
نازورمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی زور. کم زور. عاجز. ناتوان . ضعیف . کم قوت : سگ کیست روباه نازورمندکه شیر ژیان را رساند گزند. نظامی .