ناتوان

/nAtavAn/

    powerless
    unable
    unequal
    weak
    weakling
    decrepit
    feeble
    flabby
    helpless
    impotent
    incapable
    infirm
    less _

فارسی به انگلیسی

ناتوان از تشخیص نیک و بد
amoral

ناتوان جنسی
impotent

ناتوان سازی
derogation

ناتوان شدن
fail, weaken

ناتوان کردن
debilitate, disable, impoverish, incapacitate, prostrate, weaken

مترادف ها

weak (صفت)
ضعیف، لاغر، ناتوان، سست، کمرو، عاجز، کم زور، بی حال، چیز ابکی، کم دوام، کم بنیه

feeble (صفت)
ضعیف، ناتوان، سست، عاجز، نحیف، کم زور

asthenic (صفت)
ضعیف، ناتوان، سست

unable (صفت)
ناتوان، عاجز

incapable (صفت)
ناتوان، عاجز، بی مهارت، بی عرضه، نفهم، محجور، نا قابل

impotent (صفت)
ناتوان، دارای ضعف قوهباء

invalid (صفت)
پوچ، ناتوان، بی اعتبار، علیل، باطل، نامعتبر

sickly (صفت)
ناتوان، بیمار، ناخوش، رنجور

infirm (صفت)
ضعیف، ناتوان، علیل، نااستوار، رنجور

پیشنهاد کاربران

غامی
Disabled
زیرمیانه. [ رِ / رْ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از ناتوان و زبون. مرادف زیر از میانه. ( آنندراج ) . کمتر از حد وسط. پست. ناچیز :
نامزد غمی ز دهر ای دل خون گرفته هان
زیرمیانه خوش نشین چون غم تست بیکران.
...
[مشاهده متن کامل]

مجیر بیلقانی ( از بهار عجم ) .
گرچه امام دین بدم تا که به دیر در شدم
در بن دیر خویش را رند زمانه یافتم
نعره زنان برون شدم دلق و سجاده سوختم
طاعت و زاهدی خود زیرمیانه یافتم.
عطار ( دیوان چ تفضلی ص 370 ) .

مانده
نازورمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی زور. کم زور. عاجز. ناتوان . ضعیف . کم قوت : سگ کیست روباه نازورمندکه شیر ژیان را رساند گزند. نظامی .
عاجز
نیرو از کف داده
قاصرالید. [ ص ِ رُل ْ ی َ ] ( ع ص مرکب ) کوتاه دست. || ناتوان. سست. || خرد. کوچک. ( ناظم الاطباء ) .
پاتال
معنی نذر=انچه شخص بر خود واجب کند در راه خدا انجام دهد
بیجان
ضعیف ؛ نحیف ؛ درمانده ؛ عاجز و. . .

جانگداز
فرو ماندن
بی حال

زار
زمین گیر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس