blind
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
تاریک، کور، نابینا، بی بصیرت، عاجز، غیر خوانایی، نا پیدا، هر چیزی که مانع عبور نور شود
کور، نابینا، نامریی، دیده نشده
نابینا، دارای چشم تار
پیشنهاد کاربران
بچه ای که نابینا _ناشنوا _ مشکلات فیزیکی جسمی بدنیا میاد بخاطر کاری که مادربزرگش انجام داده چون مربوط به خانه اول چارت تولد که مربوط به مادربزرگ و پدربزرگ
نا بین
تهی چشم . [ ت َ / ت ِ / ت ُ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از نابینا و بی بصر. ( آنندراج ) : چه می دانند قدر روی نیکو را تهی چشمان نباشد جز گرانی بهره از یوسف ترازو را. صائب ( از آنندراج ) . || بخیل و حریص و آزمند و طمعکار. ( ناظم الاطباء ) .
فروبسته نظر. [ ف ُ ب َ ت َ / ت ِ ن َ ظَ ] ( ص مرکب ) محروم از بینائی : تا شریکان ترا بیش نبیند در راه از جهان بی تو فروبسته نظر باد پدر. خاقانی .
کورنگاه . [ ن ِ ] ( ص مرکب ) کورچشم . ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) .
نظربسته . [ن َ ظَ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نابینا :
شد آورد شاه نظربسته را
مهی از دم اژدها رسته را.
نظامی .
شد آورد شاه نظربسته را
مهی از دم اژدها رسته را.
نظامی .
- بی دیده ؛ کور. نابینا :
حکایت بشهر اندر افتاد و جوش
که بی دیده ای دیده بر کرد دوش.
سعدی.
در خاک چو من بیدل و بیدیده نشاندش
اندر نظر هر که پریوار برآمد.
سعدی.
حکایت بشهر اندر افتاد و جوش
که بی دیده ای دیده بر کرد دوش.
سعدی.
در خاک چو من بیدل و بیدیده نشاندش
اندر نظر هر که پریوار برآمد.
سعدی.
تیره بصر. [ رَ / رِ ب َ ص َ ] ( ص مرکب ) کور. نابینا. تیره بین. تیره چشم :
در فراق تو از آن سوخته تر باد پدر
بی چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر.
خاقانی.
تیره بین
تیره چشم. [ رَ / رِ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) کور. نابینا. ( از فهرست ولف ) :
... [مشاهده متن کامل]
ز لشکر دو بهره شده تیره چشم
سر نامداران ازو پر ز خشم.
( شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 2 ص 329 ) .
اشعار پند و مدح بسی گفته است
آن تیره چشم شاعر روشن بین.
ناصرخسرو.
در فراق تو از آن سوخته تر باد پدر
بی چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر.
خاقانی.
تیره بین
تیره چشم. [ رَ / رِ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) کور. نابینا. ( از فهرست ولف ) :
... [مشاهده متن کامل]
ز لشکر دو بهره شده تیره چشم
سر نامداران ازو پر ز خشم.
( شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 2 ص 329 ) .
اشعار پند و مدح بسی گفته است
آن تیره چشم شاعر روشن بین.
ناصرخسرو.
بی چشم، کسی که چیزی را نمیبیند.
اعمی، بی چشم، روشندل، ضریر، کور
روشـندل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)