نابغه

/nAbeqe/

    genius
    ingenious
    prodigy
    phenom

مترادف ها

genius (اسم)
استعداد، خوش طبعی، ژنی، دماغ، نابغه، نبوغ

wizard (اسم)
جادو، جادو گر، نابغه، طلسم گر

پیشنهاد کاربران

نبوغ ؛ اندیشه و تفکر ناب. تفکر نافع ، تفکر نوا دهنده
اندیشه و تفکری که باعث یافتن و پی بردن به ناب ترین حالت ممکن از انبان هر چیزی شود برای نفع بردن و به نوا رسیدن.
نابغه ؛ شخصی که ایده ها و نظریات و راه حل های ناب برای به نفع و نوا رسیدن ارایه می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

مصدر کلمه ی نبوغ کلمه ی نب می باشد و حرف ب در مصدر نب در قانون قلب ها قابل تبدیل به حرف ( ف و ) می باشد.
یعنی کلمه ی نبوغ قابل تبدیل به نُووغ و نُفوغ در مفاهیمی مثل نفع و نوا می باشد.
نب ، ناب ، نبش ، نبات ، نبی ، نوبل ، و. . .
کلمه ی نبوغ در زوایای مختلف قابل تحلیل و تبیین است ولی نزدیکترین حالت ممکنی که بشود از این کلمه معنا و مفهوم استخراج کرد مرتبط با تحلیل کلمات زیر می باشد.
نفت ؛ از مصدر نف و ناف به معنی ماده ی پُر منفعت و نافع ایجاد شده است.
مدل نگارگری حرف ( ت ) با دو نقطه در انتهای ساختمان کلمه ی نفت مثل سرطان و سرایت یا سطح و مساحت می باشد.
در زمینه ی چیدمان حروف آوایی با چند صورت و نگارگری مختلف باید تحقیقات بیشتری صورت بگیرد تا بتوانیم به حکمت و منظوری که در نوشتن تمام حروف الفبا انجام شده پی ببریم. به طوری که این مبحث اگر به طور کامل تحقیق شود برای خودش یک کتاب مستقل در زمینه ی حکمت ایجاد خط و ادبیات نگارشی در زبان فارسی و عربی می شود.
ناف ناو ؛ عضو نافع ، نفع رسان ، نوا دهنده ،
navigate ؛ پیمایش و ناوبری و جهت یابی از جهت رسیدن به نان و نوا و منفعت

ساختمان این کلمه از ریشه ی نف می باشد

ناف در وجود جنین و در رحم مادر ، بندی است متصل به جفت که جنین از طریق آن از وجود مادر در داخل رحم نفع می برد و به نفع و نفا یا نوا می رسد.
مرتبط با تحلیل و توضیح متن زیر؛
نفله ؛ نفلة ، نفرت ، نفرین ، نفر ، نفع ، ناف ، نافی ، نافع ، نافله ، انفال و. . .
حرف ( ل ) در قانون قلب ها قابل تبدیل به حرف ( ر ) می باشد
از نفع افتادن ، نفع نداشتن ، نفرت برانگیز ، نفرت شده ، نفرین شده
اصطلاح نفرین کردن برای حالتی ایجاد می شود که از نفری که نفع نداشته باشد نفرت داشته باشیم.
هر نفری که نفرت برانگیز باشد نفرین می شود و هر نفری که نفرین شود نفله می شود.

نافله ؛ مصدر این کلیدواژه ، کلمه ی ناف به معنی نفع رسان می باشد.
حرف ( ف ) از محل صدور آوا به دلیل نزدیکی و محل مشترک صدور آوا قابل تبدیل به حرف ( و ) می باشد.
بر همین مبنا و از طریق این قانون کلمه ی نافله با ریخت ناوله و کلمه ی رایج نوا با اصطلاح به نون و نوایی رسیدن و نفع بردن قابل مشاهده است.
حروف تکاملی به عنوان یک افزونه در ریشه ی ( نف ) و با یک مفهوم مشترک در ساختمان کلمات در ابعاد کاربردی مختلف به عنوان باب خروج در ساختمان کلمات عبارتند از ؛
( ل ر خ ح ع ت د ذ س )
مثل ( نفر نوفل نفخ نفع نفح نفت نوید نفس نفوذ )
به عنوان مثال حکمت حرف س در کلمه ی نفس دارای مفهوم سرایت و مسرت دهنده بودن این منفعت الهی در امر حیات و وجود انسان است.
یا حکمت حرف خ در کلمه ی نَفْخ دارای مفهوم خروج گاز و نافخ بودن این امر می باشد.
یا حکمت حرف ( ر ) در کلمه ی نفر و نفیر دارای مفهوم تکرار نفع رسانی در یک شخص یا یک عمل می باشد.
کلمات مرتبط با کلمه ی نافله در یک راسته ی مفهومی عبارتند از ؛
( نافله نوفل انفال انفاس ناف نافع نفع نفت منفعت نفر نفیر نفرین نفله ناو ناویا نوا نوه نوید ناودانی و. . . )
در قانون مُصَوِّت ها در دو کلمه ی نَف و نِف دو مفهوم دهنده بودن و گیرنده بودن یک منفعت دارای بار معنایی می باشد.
نِف ؛ نفع رساندن مثل نِفادا با ریخت نِوادا به معنی کوه نفع رسان
نَف ؛ نفع رسیدن ، نفع دیدن مثل نَفَر و نفیر و نَفَس و نبیره و نفت
ناف ؛ نافع ، نفع رسان و نفیر و ناو و نوا دهنده
نافله ؛ زمانی برای به نفع نوا رسیدن
نوفل ؛ محل و مکانی برای به نفع نوا رسیدن یا رساندن
نِفله ؛ از نفع افتادن
ناو ، ناف ؛ نوا دهنده
نوه ؛ نفع و نوای زندگانی
ناودانی ؛ کانال و مسیری برای نفع و نوا رساندن
ناویا ؛ مکان به نوا رسیدن
انفال ؛ نُفوس ، افراد نوا گیرنده
نوید ؛ نوا دهنده ، نوید بخش
ناوند ؛ بالشتک خمیر نان برای به نان و نوا رسیدن
نفت ؛ ماده ی پُر منفعت
چنانچه از زاویه ی قانون قلب ها و منقلب شدن حروف به سمت حروف دیگر جهت ایجاد کلمات کاربردی در موقعیت های مختلف با مفهوم مشترک نفع ورود کنیم حرف ( ف و ) قابل تبدیل به حرف ( ب ) نیز می باشد.
یعنی کلمه ی ناف به مفهوم نفع رسان قابل تبدیل به کلمه ی ناب می باشد.
کلماتی که در یک راسته ی دیگر از این مفهوم قابل مشاهده می شود عبارتند از ؛ ناب نبش نبات نوبل نبیع نبیره و. . .
نبش ؛ ناب ترین ضلع ساختمان برای نفع بردن و تردد و عبور و مرور
نبات ؛ ناب ترین حالت ممکن برای استفاده از مصرف قند و شکر به خاطر گرمیانه بودن خاصیت نبات.

( نابغة ) نابغة. [ ب ِ غ َ ] ( ع ص ) مرد بزرگ شأن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . مرد بزرگ مرتبه. ( ناظم الاطباء ) . مرد عظیم الشان. ( المنجد ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) . || مُجید. فصیح. ( المنجد ) . شاعر غراء. ( آنندراج ) . شاعری که از شعر ارثی نداشته باشد و شعر نیکو گوید. ( ناظم الاطباء ) . آن که شعر نیکو گوید و پدران او شاعر نبوده اند. شاعری خوشگوی که از خانواده شعرا نباشد. ( یادداشت مؤلف ) . || کلمه ای که فصاحت آن آشکار است. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) . || جَلد. زیرک. عاقل. ( زمخشری ) . داهیه. ج ، نَوابِغ.
...
[مشاهده متن کامل]

نابغه. [ ب ِ غ َ ] ( اِخ ) نابغه بنی تغلب ، نامش حارث بن غزوان است و در ص 225 الموشح اشارتی به نام اوست. رجوع به حارث شود.
نابغه. [ ب ِ غ َ ] ( اِخ ) بنت عبداﷲ. مادر عمروبن عاص است. زن آوازخوان بدنامی بود. ابوالفرج اصفهانی آورده است : زنی از شیعیان علی به عمروعاص هنگام خطبه خواندن اعتراضی کرد و عمروعاص به او پرخاش کرد که : �بس کن ای پیرزن گمراه ، سخنت را کوتاه کن که عقلت کم است � و زن در جوابش گفت �فقط تو حرف بزن ای پسر نابغه ای کسی که مادرت آوازخوان مشهور مکه بود و مزدور دیگران ! تو، که پنج نفر از قریش ادعای پدریت را داشتند وهرکدام تو را از پشت خود میدانستند و چون از مادرت پرسیدند گفت ببینید به کدامیک ازینان شباهتش بیشتر است و چون به عاص بن وائل شبیه تر بودی ترا به او بستند�. ( از اغانی ج 1 ص 342 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

داهی
ویرا
ژنی
ذکی
نابغه :با توانمندیها پای کار بودن .
پخمه :با توانمندیها پای کار نبودن.
چه تکایه و زمانه و همایه.
تک شناسی. گروه شناسی. همایه شناسی.
به بارکش کار نمیدهند
از کاردان بیگاری نمی کشند.
...
[مشاهده متن کامل]

" اگر کار را به کاردان ندهند تا از روند سر کار بودن پای کارباشد پای کار نبودن است و واپس گرایی خواهد بود. "
مردم و کشور و ملتی پیروزمند که پای کار باشند چه در دانستهای آرمانی وچه در دانستهای کاربردی. و امروزه روز نبوغ را پای کار بودن و پخمه را پای کار نبودن شناسه کرده و می کنند. زیرا آزمون از دانست فراتر است. دانست آنگاه دانست است که از آزمایش آزمون شود وافت نیابد. اگر همهء دانستها را بدانی وپای کار آزمایشگاه وکاربرد نباشی از کشوری که دانست اندکی دارد و پای کار است پایین تر خواهی بود. ودر آزمون وافتخار کشوری پیش است که پای کار دانستها وآزمایش برای افت وآزمون باشد. فرد وخانواده و جامعه نیز همچنین روندی را باید در دست داشته باشند تا پیروزمند زندگی باشند. رون دانش آموزی از آغاز تا پایان دانش آموختگی همین روند راباید داشته باشد تا نسل های جایگاه راست ودرست خود را داشته باشند و فرزند امیدی باشند و هر روز زندگی شان جشنی باشد با دو نوروز وگر نه در انتظار تعطیلات نوروزی خواهند ماند و زیگارشان به بیهودگی و نروند پذیری سپری خواهد شد. و به جای فناوری وفراوری به وابستگی و واپس گرایی میگرایند و آیین زندگی خود را در گرایش درو غین به خیام که پیایند پور سینا خواهند گذاشت بی آنکه یکی از رشته های دانستهای خیام را فرا گرفته باشند و اخلاق را در خواری خودشان می یابند. و با داشتن داشتمانها نادار و با داشتن دانستها
خوار تهی دستار خواهند ماند و آنگاه اند اندک نه خود که دیگری را بختم می زنند وبه شناسهء دیگران می پردازند. با آنکه نسلها در یافته اند که باید با تلاش و کوشش و برنامه وکارگران و نا کارگریزی هرروز بهتر از دیروز وهر سال بهتر از پارسال روند داشته باشند. وبهان نماد بدبختی وناسرانجامی خواهد بود. وژاژخوایی را پیشه نسازند بلکه سازندگی را در اندیشه ودانش و سنجش و زندگی خود به آرمان و کاربرد داشته باشند. تا الگو گردند و پند دیگران نشوند. و خود خلق وخداپسندانه به کار وبار زندگی پردازند. و دادوستد ها در پیشرفت هر روزه باشد ونه در پسرفت همواره، آیا کسی نسل خود را خوار می خواهد ونباید خود را بی ارزش در تاریخ دانست می پسندت پس خود هم باید بیهوده گذران نگردد تا یابش ارج و مرج و سر بلندی نماید و دریافت سر افکندگی نکند تا دریافتی سربلندانه از خود وزندگی خود وکشور خود داشته باشد تا بداند این همه دانستها ورشته های آنها برای زندگی کشورهاست.

سلیم
نابغه: فراهوش، تیزهوشان
ژِنی ( فرانسوی )
نابِغه: تیزهوش، باهوش، هوشمند، فرهوش
ویسمن [visman]
( مرکب از ویس [دانش؛ معرفت؛ خرد] من [اندیشه] )
دانش اندیش، خردمند، باهوش
به نظر من ویسمن جایگزین خوبی برای نابغه است
همه از آدم تیزهوش ونابغه میترسند؛ چون حریفش نمیشن وتحت کنترل خودشان درنمیاد وآزاد
فکر باقی میماند وبه هیچ طرف وابسته نیست.
به این خاطر تهمت "جادوگری یا دیوانه" بهش می چسپانند!
بنده به شخصه فک میکنم نابغه کسی که دقت زیاد ی داره و از مخش زیاد کار میکشه یه طور بانک کتابخانه مرتب آپدیت شده
نابغه = ژنی
ژنی. . . .
کلمه ژنی یک لغت فرانسویست مثل اینکه بگویید genius که به انگیسی نابغه مى شود. به فارسی امروزه :
" هوشمند" گفته مى شود.
اخیرا مجله جدولی به نام " نابغه" در کیوسک مطبوعاتی دیده مى شود.
پر استعداد
ژنی، پراستعداد، پرنبوغ، ذکی، هوشمند
در پهلوی " ازدا azda " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
این واژه پارسی هم میتونه باشه ساخته از دو واژه نا که پسوندی منفی است و بغ به معنای خدا که معنیش میشه کسی که از دانش به خدا فقط نرسیده است
ژنی
استوره، فرزان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)