میزان

/mizAn/

    rhythm
    amount
    balance
    degree
    dimension
    extent
    measure
    quantity
    rate
    rating
    scale
    standard
    volume
    worth
    bar
    [adj.] round (as a sum)
    [astr.] libra
    matter
    peg
    pitch
    point
    poise
    well-adjusted
    basis
    metre

فارسی به انگلیسی

میزان اختیارات قاضی
judicature

میزان افت گرما
lapse rate

میزان افزایش
increment

میزان امپر
amperage

میزان انحراف
deflection

میزان اندازه بودن
fit

میزان بروز
incidence

میزان بزرگ نمایی
magnification

میزان بهره
discount

میزان بی حد و حصر
infinitude

میزان پذیرش
intake

میزان تجویز شده دارو
dosage

میزان تولید در هر تخمیر
brew

میزان چیز ریخته شده
cast

میزان خلوص
fineness

میزان خوراک روزانه
dietary

میزان دارو
dose

میزان درونکشی
intake

میزان روی هم افتادگی
lap

میزان سازی
regulation

مترادف ها

measure (اسم)
حد، اقدام، میزان، درجه، مقدار، پایه، اندازه، پیمانه، تدبیر، مقیاس، واحد، وزن شعر، بحر

rate (اسم)
سرعت، میزان، روش، نرخ، در چند

adjustment (اسم)
تطبیق، تنظیم، تعدیل، اصلاح، میزان، تسویه، اسباب تنظیم، الت تعدیل

bulk (اسم)
توده، میزان، جسم، تنه، حجم، اکثریت، اندازه، جثه، جسامت

criterion (اسم)
محک، میزان، معیار، ملاک، ضابطه، مقیاس، نشان قطعی

level (اسم)
میزان، سطح، تراز، سویه، یک دست، هم تراز، سطح برابر، هدف گیری، الت ترازگیری، ترازسازی

amount (اسم)
میزان، مقدار، مبلغ، عده، مایه، مقدار میزان

size (اسم)
میزان، مقدار، اندازه، قالب، قد، سایز، چسبزنی

mete (اسم)
میزان، خط مرزی، کرانه، پیمانه، سنگ مرزی

balance (اسم)
میزان، تعادل، توازن، ترازو، تراز، موازنه، تتمه حساب

quantum (اسم)
ذره، میزان، درجه، مقدار، مبلغ، اندازه، پله، کمیت

equilibrium (اسم)
میزان، تعادل، موازنه، ارامش

equipoise (اسم)
میزان، تعادل، توازن، برابری در وزن

dimension (اسم)
میزان، بعد، اندازه، اهمیت، ابعاد

scales (اسم)
میزان، برج میزان

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
واژه ی میزان از ریشه ی واژه ی میز و آن فارسی هست
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

میزانمیزانمیزانمیزانمیزان
واژه میزان
معادل ابجد 108
تعداد حروف 5
تلفظ mizān
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی mizAn
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

مترادف میزان: اندازه، تعداد، حد، قدر، مبلغ، معیار، ملاک، هنجار، ترازو، قپان، مقیاس، مهرماه، کوک، هم نوا، هم نواسازی
آلت دست، بازیچه، ملعب، مسخره، مضحکه
میزان کلمه ای با ریشه ترکی به معنی برابر و دقیق می باشد. میزان بش کیلو یعنی دقیقا پنج کیلو
این واژه در اوستایی و سغدی هست و در انگلیسی هم measure هست که بی شباهت به این واژه نیست و شاید مضنه هم با این واژه همخانواده باشد
مقدار
هماهنگ
میزان در لغت به معنی ترازو و ابزار سنجش وزن است ، اما در قران در معنی کنائی به هر گونه معیار سنجش ، و قانون صحیح الهی ، و حتی شخص پیامبر اسلام ( صلی الله علیه وآله وسلّم ) و امامان راستین ( علیهم السلام
...
[مشاهده متن کامل]
) که وجودشان معیار تشخیص حق از باطل است اطلاق می گردد و میزان روز قیامت نیز نمونه اى است از این معنی . تفسیر نمونه ج : 20 ص : 392

همانگونه که جناب محمد حسین گفتند این واژه سغدی و ایرانی است و البته ریشه اش در اوستاست. البته درست ترش میذان است و باید تنها در معنای صفتی به کار گرفته شود نه به معنای ترازو یا وسیله سنجش تراز بودگی. (
...
[مشاهده متن کامل]
همانند واژگانی چون: خندان، گریان، نالان و . . . ) . شایسته است میذیدن، یا میزیدن را نیز به معنای در حالت تراز قرار داشتن به کار گرفت

مایه
میزان : مجموعه ای ثابت از ضرب ها با کشش زمانی معین که می تواند در بردارنده الگوهای ریتمیک گوناگون باشد و با خط های عمودی به نام خط میزان از یکدیگر جدا می شوند در موسیقی جاز اغلب واژه Bar برای آن به کار می رود. ( اصطلاح موسیقی )
https://negare. ir

ترازو
گرچه دهخدا و دکتر معین این واژه را عربی دانسته اند ولی در زبان سغدی میذانه miżâne و میذیان miżyân ( =میان ) بوده است.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)