مکار

/makkAr/

    sly
    crafty
    cunning
    guileful
    calculating
    trickster
    tricky
    vulpine
    wily

مترادف ها

cheat (اسم)
متقلب، فریب، محیل، گول، طرار، ادم متقلب و فریبنده، فریب دهنده، سیاه بند، طراری، مکار

impostor (اسم)
طرار، فریب دهنده، مکار، فریبکار، وانمود کننده، دغل باز

wily (صفت)
زیرک، فریبنده، مکار، پر تزویر، پر حیله

deceitful (صفت)
مکار، پرنیرنگ، فریب امیز

cunning (صفت)
زیرک، ماهر، عیار، حیله گر، موذی، مکار

tricky (صفت)
متقلب، نیرنگ باز، مکار، مزورانه، شیادانه، از روی حیله و تزویر، مهارت امیز، نیرنگ امیز، خدعه امیز

پیشنهاد کاربران

فریبگر
آشیخ روباه
دغل دار. [ دَ غ َ ] ( نف مرکب ) دغل دارنده . دارنده ٔ دغل . ناسره دار. که سیم یا زر تقلبی دارد. || توسعاً، مکار و فریبنده : این رافضیان همه دغل دارانند. ( کتاب النقض ص 428 ) .
شاگرد محکمه . [ گ ِ دِ م َ ک َ م َ / م ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پادو محکمه . || سخت مکار و محتال . ( یادداشت مؤلف ) .
محتال . [ م ُ ] ( ع ص ) حیله گر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) . حیله گر و فریبنده و مکار. ( ناظم الاطباء ) . حیله کننده . مکرو حیله کننده . ( آنندراج ) . حیله ور. گربز :
ای گمشده و خیره و سرگشته کسائی
...
[مشاهده متن کامل]

گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال .
کسائی .
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم بدآغال وچو دمنه محتال .
معروفی .
به زلف تنگ ببندد برآهوی تنگی
به دیده دیده بدزدد ز جادوی محتال .
منجیک .
بدان منگر که سر هالم به کار خویش محتالم
شبی تاری به دشت اندر ابی صلاب و فرکالم .
طیان .
بس ای ملک که از این شاعری و شعر مرا
فلک فریب بخوانند و جادوی محتال .
غضایری .
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال .
فرخی .
در جنگ ز چنگ تو بحیله نبردجان
گرگی که بداند حیل روبه محتال .
فرخی .
اما علی تکین گربز و محتال است . ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343 ) . اسکندر مردی بود محتال و گربز. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90 ) .
حیلت و مکر است فقه و علم او و سوی او
نیست دانا هر که او محتال یا مکار نیست .
ناصرخسرو.
شمع خرد گیر چو دیدی که شد
خانه ٔ این جادوی محتال تار.
ناصرخسرو.
حیلت نه ز دین است اگر بر ره دینی
حیلت مسگال ایچ و حذر دار ز محتال .
ناصرخسرو.
بسا حیلت که بر محتال وبال گردد. ( کلیله و دمنه ) .
این طبیبان غلطبین همه محتالانند
همه را نسخه بدرید و به سر باز دهید.
خاقانی .
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت .
خاقانی .
مردمان این شهر بغایت گربز و محتال و زراق و مغتال اند. ( سندبادنامه ص 303 ) .
برکشیدش بود گر به نیم من
پس بگفتش مرد کای محتال فن .
مولوی .
چون شیفتگان بی سر و پای
بگریزم از این جهان محتال .
عطار.
|| چاره گر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . || در اصطلاح حقوقی ، طلبکار. ( قانون مدنی ماده ٔ 724 ) .

wicked
پرمکر ؛ بسیار حیله گر. بسیار مکار. سخت نیرنگ باز :
هر کو به گرد این زن پرمکر گشت
گر ز آهن است نرم کند گردنش.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 227 ) .
سربتاب از حسد و گفته پرمکر و دروغ
چوب پر مغز مخر جامه پر کوس و اریب.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 421 ) .
١ - حیله گر و دغلباز،
٢ - دستفروش، شخصی که شغل وی فروش کالا در بازارهای موسمی یا بازارهای مکاره است،
حیله گر
دغلباز، فریبا، فریبکار، نیرنگباز ، حیله گر، فریب دهنده، سالوس، دغل، مزور
این واژه اسم فاعل مکر و عربی است و پارسی آن دریژاک می باشد که از واژه ی اوستایی دریژ= مکر + پسوند فاعلی اک ساخته شده است
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)