موقوف

/mowquf/

    dependent
    depending
    subject
    suspended
    abolished
    cancelled
    endowed for a pious foundation
    endowed

فارسی به انگلیسی

موقوف علیه
beneficiary, beneficlary (of an endowment)

موقوف کردن
abolish, abort, call, suppress, can

مترادف ها

suspended (صفت)
اویزان، موکول، معلق، موقوف، موقوف شده

stopped (صفت)
موقوف

پیشنهاد کاربران

شکار را موقوف کرده، او را برداشته به بارگاه آورد. ( چهل طوطی، ویرایش و بازنویسی زهرا نیرومند ) ؛ شکار را متوقف یا تعطیل کرد
منوط
بازداشته شده، ملکی که در راه خدا وقف شده باشد، معلق، تعطیل شده