موجب

/mowjeb/

    rendered necessary
    occasioned
    consequence
    effect
    cause
    motive
    causing
    affirmative
    [n.] cause
    [adj.] causing
    agent
    ground
    ic _
    motivation
    occasion
    responsible

فارسی به انگلیسی

موجب احساس تحسین شدن
move

موجب احساس ترحم شدن
move

موجب احساس حزن شدن
move

موجب احساس خشم شدن
move

موجب ازردگی شدن
rub

موجب امتنان خواهد بود اگر
ishall be gratefull it...

موجب بد بیاری شدن
hex

موجب بدشانسی
hoodoo

موجب بدگواری
dyspeptic

موجب به فروش رفتن شدن
sell

موجب بیماری همه گیر
pestilential

موجب تخفیف جرم
extenuation

موجب ترس و نگرانی بی جا
bugbear

موجب ترقی بهای سهام و اوراق بهادار
bullish

موجب تعدیل شدن
leaven

موجب تغییر
leaven

موجب تغییر تدریجی شدن
leaven

موجب تغییر جهت شدن
deflect

موجب تفریح شدن
amuse

موجب تفریح و تفرج شدن
entertain, divert

مترادف ها

cause (اسم)
سبب، جنبش، عنوان، هدف، جهت، علت، سرمایه، مرافعه، موجب، انگیزه، نهضت، باعی، موضوع منازع فیه، موری، منبع

reason (اسم)
سبب، عنوان، مایه، علت، خرد، مورد، موجب، مناسبت، ملاک، عذر، عقل، شعور، دلیل، عاقلی، خوشفکری

motive (اسم)
سبب، محرک، عنوان، علت، موجب، انگیزه، مناسبت، غرض

inducement (اسم)
وسیله، کشش، موجب، انگیزه

causing (صفت)
منتج، موجب، مسبب، موجد

پیشنهاد کاربران

هویت
حمید رضا مشایخی - اصفهان
موجب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
لامل lāmal ( پشتو )
باینده= موجب، واجب کننده
موجب ِ چیزی شدن یعنی سببِ ، باعثِ چیزی شدن، منجر به چیزی شدن
مورث
زمینه ساز
ایجاد کننده

کسی که بر اون کاری واجب شده باشد، موظف، مسئول
ایجاب کننده .
آوند
وظیفه ای که بر شخص واجب است،
جمع آن مواجب است
ترکیب های رایج: مواجب و وظایف
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)