موثر


    affecting
    contributory
    effective
    effectual
    forceful
    impressive
    influential
    instrumental
    operative
    productive
    telling
    working
    efficacious
    touching
    forcible
    potent
    punchy

فارسی به انگلیسی

موثر بودن
effects, exercise, operate

موثر در مقابل گونه های متعددی از ریز زیوی ها
broad-spectrum

موثر در مورد دارو
potent

موثر شدن
effects

موثر و ساده
streamlined

موثر کردن
streamline

مترادف ها

operational (صفت)
قابل استفاده، دایر، موثر، وابسته به عمل

valid (صفت)
صحیح، درست، موثر، معتبر، قوی، قانونی، سالم، دارای اعتبار

drastic (صفت)
کاری، جدی، موثر، قوی، شدید، عنیف

effective (صفت)
کاری، مفید، موثر، قابل اجرا، تاثیر پذیر

live (صفت)
دایر، موثر، زنده، سرزنده

operative (صفت)
قابل استفاده، دایر، موثر

striking (صفت)
زننده، خیلی خوب، موثر، برجسته، گیرنده، قابل توجه

impressive (صفت)
گیرا، موثر، برانگیزنده، برانگیزنده احساسات

affective (صفت)
موثر، نفسانی

efficient (صفت)
موثر، کارا، کارامد، با کفایت، بهره ور

efficacious (صفت)
موثر، سریع الاثر

effectual (صفت)
موثر، انجام شدنی

sensational (صفت)
موثر، مهیج، احساساتی، حسی، شورانگیز

pivotal (صفت)
موثر، محوری، اساسی

forcible (صفت)
موثر، اجباری، قوی، شدید، قهری

weighty (صفت)
موثر، مهم، سنگین، وزین، پربار، با نفوذ

pithy (صفت)
موثر، مغزی، مختصر و مفید، پر مغز، شبیه مغز

forceful (صفت)
موثر، قوی، موکد

fruity (صفت)
جاذب، موثر، میوه ای، میوه مانند، انگور مزه

operant (صفت)
موثر، کار کننده

پیشنهاد کاربران

مؤثر. [ م ُ ءَث ْ ث ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تأثیر. گذارنده اثر و نشان. ( از منتهی الارب ) . اثر و نشان گذارنده. ( آنندراج ) . اثرکننده و در چیزی اثر و نشان گذارنده. هرآنچه تأثیر کند در چیزی و نشان و علامت گذارد در آن. کردگر. ( ناظم الاطباء ) . تأثیرکننده. ( غیاث ) . اثرکننده. تأثیرکننده. اثر گذارنده. کارگر. کاری. ( یادداشت مؤلف ) :. . . و افعال ستوده. . . مدروس گشته. . . و دروغ مؤثر و مثمر. ( کلیله ودمنه ) . روزگاری تعلیمش کرد مؤثر نبود. ( گلستان ) .
...
[مشاهده متن کامل]

هرچند مؤثر است باران
تا دانه نیفکنی نروید.
سعدی.
- مؤثر آمدن ؛ مؤثر شدن. تأثیر کردن. مؤثر واقع شدن. کار کردن : دمنه. . . دانست که افسون او درگوش شیر مؤثر آمد. ( کلیله و دمنه ) .
- مؤثر شدن ؛ مؤثر گردیدن. اثر کردن. تأثیر نمودن :
سعدی اگر داغ عشق در تو مؤثر شود
فخر بود بنده را داغ خداوندگار.
منبع. لغت نامه دهخدا

کارگشا
موثر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
کارساز، کارگر ( دری )
نوژنده nužande ( خراسانی )
اثر=رَد
موثر=رد گذار ، کار ساز
تاثیر=رد گذاری، کارسازی
هناینده، هنایا،
"هنای"
پیشوند "هن" به چم [به درون، به داخل] بن کنونیِ" آی" = به درون آمدن،
واژه های اثر و تاثیر زمانی به کار می روند چیزی به یا درون چیزی دیگر نمود و نشانی از خود به جا می گذارد، واژه ی "هنای" این چم و درونمایه را به خوبی نشان می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

هنای= اثر
هنایش= تاثیر
هناینده= موثر، تاثیرگذار
هنوده= متاثر، تاثیرپذیر
هنودگی= تاثر

🇮🇷 همتای پارسی: ردگذار 🇮🇷
برابر پارسیِ نوین برای اثر/تاثیر:
*《مانداک》
ماند از کارواژهٔ ماندن، و پسوند اک همانندِ خوراک و نوشاک و پوشاک.
*بَرماند
*‏رد
این ها برای ماناکِ بنیادینِ ( اصلیِ ) اثر/تاثیر بود.
...
[مشاهده متن کامل]

برای ماناک های شاخه ای ( فرعی ) می توان گفت:
اثر ( ادبی، هنری ) : آفَرینه
اثر ( نتیجه ) : پی آمد، برآیند، کارآیی
موثر ( نتیجه بخش ) : کارآ، کاری، کارگر، کارساز
نکته:
برخی واژهٔ مانداک و برماند را بجای "ارث" بکار می برند. از آنجا که هر واژه باید تا آنجا که می شود نمایندهٔ تنها یک ماناک/معنی باشد، برای ارث و اثر بایستی دو واژهٔ جداگانه بکار برده شود. برای نمونه:
اثر/تاثیر . . . مانداک، بَرماند
ارث/میراث:
میراک . . . . . میر، بنِ اکنون از کارواژهٔ مردن.
نیا مانده . . . آنچه از نیاکان بجا مانده. ( رساترین گزینه برای ارث/میراث )

کارآمد
فایده تاثیر گذار
چیزی که در چیز دیگر اثر کند و تاثیر بگذارد و باعث اتفاق جدیدی در آن چیز شود در آن چیز موثر بوده.
واقعی، تاثیرگذار،
کارساز
کارگر
کاری
هنایا
اثربخش، اثرگذار، تاثیرگذار، ثمربخش، جایگیر، سودبخش، کارآ، کارگر، گیرا، مثمر، مفید، نافذ، نافع، نتیجه بخش، عامل، کاری، کارآمد

کار امد
اثرکننده، اثرگذار
پُرنمود
پی افزا، کارساز
دخیل
این واژه عربی است و پارسی جایگزین آن اینهاست:
شِویناک، شِوینار ( شوین= اثر؛ کردی + پسوند یاتاکی ( = فاعلی ) «اک، ار» )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)