مواظبت کردن


    tend

مترادف ها

attend (فعل)
همراه بودن، توجه کردن، انتظار داشتن، حضور داشتن، رسیدگی کردن، مواظبت کردن، گوش کردن، در ملازمت کسی بودن، در پی چیزی بودن، از دنبال امدن، انتظار کشیدن، پرستاری کردن

mind (فعل)
ذکر کردن، مواظبت کردن، ملتفت بودن، بخاطر آوردن، تذکر دادن، اعتناء کردن به، مراقب بودن، یاداوری کردن، تصمیم داشتن

take care (فعل)
مواظبت کردن، سعی کردن، رنج بردن

پیشنهاد کاربران

مُواظِبَت کَردَن: هوا داشتن، نگهداری کردن، پاییدن
🇮🇷 کارواژه ی برنهاده: دیده بانی کردن 🇮🇷
بلند و کوتاه کردن . [ ب ُ ل َ دُ کو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در اصطلاح عامیانه ، مواظبت و مراقبت و پرستاری و دلسوزی کردن . ( فرهنگ لغات عامیانه ) ( از فرهنگ فارسی معین ) .