میزان، تعادل، توازن، ترازو، تراز، موازنه، تتمه حساب
equilibrium(اسم)
میزان، تعادل، موازنه، ارامش
counterbalance(اسم)
موازنه، پارسنگ، وزنه تعادل
پیشنهاد کاربران
تعادل همسنگی
( موازنة ) موازنة. [ م ُ زَ ن َ ] ( ع مص ) برابر کردن میان دو چیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . هذا یوازن هذا؛ این بر وزن آن است. ( ناظم الاطباء ) . با چیزی هم وزن بودن. ( غیاث ) . با کسی همسنگ آمدن. ( المصادر زوزنی ) ( از تاج المصادر بیهقی ) . || رویاروی ساختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . مقابله و رویاروی کردن. || روباروی شدن کسی را. ( ناظم الاطباء ) . || پاداش کردار دادن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . ... [مشاهده متن کامل]
موازنه. [ م ُ زَ ن َ / زِ ن ِ ] ( از ع ، اِ ص ) موازنة. رجوع به موازنة شود. || سنجیدگی میان دو چیز و آن دو را با هم برابر کردن. کشیدن و سنجیدن با دیگری. ( یادداشت مؤلف ) . مقایسه. سنجش. تیک کردن : با یک نفر نویسنده که از سرکار مواجب دارد [ اخراجات را ] مقابله و موازنه و خاطر جمع نموده خط گذاشته به مهر ناظر دهد. ( تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 34 ) . || همسنگی. توازن. برابری با دیگری در وزن یا نیرو. ( از یادداشت مؤلف ) : کدام خدمت در موازنه آن کرامت آید. ( کلیله و دمنه ) . هیچ چیز در موازنه آن نیاید. ( کلیله و دمنه ) . با آتشت موازنه وز خاکت ارتفاع با اخترت مقابله با رایت اقتران. خواجوی کرمانی. || ( اصطلاح سیاسی ) عبارت است از حفظ منافع مشترک بین دولتهایی که به منظور حفظ استقلال خود باید از تفوق یکی بر دیگران مانع آیند. - بهم خوردن موازنه ؛ از میان رفتن تساوی نیروی یکی از دو قدرت متقابل با فراهم آمدن تفوق یکی بر دیگری. - موازنه قدرت ؛ مساوی و برابر شدن قدرت دو دولت یا دو دسته و یا دو بلوک سیاسی. - موازنه کردن ؛ با یکدیگر سنجیدن. ( یادداشت مؤلف ) . || ( در اصطلاح بدیع ) صنعتی است که در آن فاصله دو کلام در وزن برابر باشد بدون رعایت قافیه ، چنانکه خداوند در قرآن فرماید: و نمارق مصفوفة و زرابی مبثوثة ، که مصفوفة و مبثوثة در وزن برابرند بدون اینکه هم قافیه باشند. و تاء آخر را اعتباری نیست چون زاید است. ( از تعریفات جرجانی ) . الفاظ را در وزن و حروف خواتیم متساوی داشتن ترصیع خوانند و آنچه در حروف خواتیم متفق نباشد آن را موازنه خوانند. چنانکه شاعری گفته است : به بزم و رزم تو ماند همی خزان و بهار به تیغ و کلک تو ماند همی قضا و قدر. ( از المعجم ص 251 ) . آوردن دو جمله ، دو مصراع یا دو بیت که کلمات آنها به ترتیب با هم هموزن عروضی باشند. ( از یادداشت لغت نامه ) . منبع. لغت نامه دهخدا